در حال بارگذاری ...
جمعه 24 اسفند 1403
nus.ac.ir

صلح، امنیت و توسعه

 
 
رابطه دو طرفه و متقابل صلح و توسعه و همچنین جنگ و توسعه نیافتگی، محور اصلی فصل های کتاب حاضر را تشکیل می دهد. در فصل اول نویسنده تلاش می کند پس از توصبف و تبیین توسعه از منظری تئوریک و تاریخی به نقش و تأثیر گفت و گو در این موضوع به عنوان نوعی تعامل سازنده و مفید بپردازد. البته این بحث را در دو سطح مورد بررسی قرار می دهد یکی در سطح روابط میان فرهنگ ها و ملل و تمد ن ها و دیگری در سطح داخلی و ملی و درون هر جامعه.
بنابراین بحث در دو سطح بین المللی و ملی و در ابعاد فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دنبال می شود.
در فصل دوم با عنوان گفتمان های توسعه مسائل کلیدی زیر مورد بررسی قرار گرفته است.
اول این که برای معنادار ساختن مکاتب متوالی نظریه توسعه باید آن ها را به طور تاریخی زمینه سازی کرد نه این که به مثابه تکامل خطی آرا و عقاید را درک کرد.
دوم: توسعه به مثابة مسئله ای امنیتی؛
سوم: تفکیک و تمایز بین نظریه های توسعه در جریان اصلی و در نقطه مقابل؛
برای این کار در فصل دوم بر چهار گفتمان زیر تمرکز می شود:
گفتمان نخست: توسعه به مثابة قدرت؛
گفتمان دوم: جغرافیای سیاسی یا ژئوپلیتیک فقر؛
گفتمان سوم و کنونی: جهانی شدن و آثارش، معطوف به مسئله توسعه ورای نظام دولت-ملت ها:
گفتمان چهارم در حال ظهور: به سوی توسعه جهانی.
نویسنده در این فصل به طور تفصیل هرکدام از گفتمان ها را مورد بررسی و توضیح قرار می دهد.
رابطة توسعه و سیاست، از جمله سیاست خارجی، در ادامه رابطه اقتصاد در سیاست است که هم در سطح ملی و هم در سطح بین المللی تنظیم می شود.
در مورد رابطه اقتصاد و سیاست در ادامه آن، رابطه توسعه و سیاست خارجی، دست کم سه نظریه عمده در اقتصاد سیاسی بین المللی مطرح است که دیدگاه ها و استدلال های متفاوتی دارند و پرسش اصلی در فصل سوم این است که سیاست خارجی دولت ها چه زمانی و با چه ویژگی هایی توسعه گرا است؟ پاسخ فرضی نویسنده در این جا این است که با توجه به پیوند نزدیک میان اقتصاد و سیاست و نیز بین توسعه و سیاست های داخلی و خارجی دولت ها، هنگامی که دولت و سیاست های دولت با اولویت توسعه و اهداف توسعه ای و بر مبنای عقل و علم و تقسیم کار تخصصی و تولید و انباشت سرمایه و قانون و انسجام و همکاری و همزیستی و رقابت و تعاملی سازنده در محیط داخلی و خارجی یا بین المللی، جهت گیری و فعالیت داشته باشد و اهداف و منابع و امنیت ملی کشور را به نحوی عقلانی و واقع بینانه در راستای توسعه ملی تعریف، تعیین و تعقیب کند در آن صورت سیاست خارجی اش توسعه گراست.
در فصل چهارم نویسنده بر آن است که به این پرسش و پاسخ دهد که چه رابطه ای بین صلح، امنیت و توسعه، و در مقابل بین جنگ و حصومت و تنش و توسعه نیافتگی، وجود دارد و چرا بشریت هنوز نتوانسته رابطه پایداری بین صلح و امنیت و توسعه در مقیاس فراگیر و جهانی برقرار کند و از جنگ و نا امنی و توسعه نیافتگی بپرهیزد؟ این مسئله نه تنها برای کشورهای موسوم به جهان سوم یا جنوب بلکه برای کشورهای غنی و پیشرفته نیز مطرح است و اهمیت دارد.
در فصل پنجم نویسنده این پرسش را مطرح می کند که ماهیت دمکراتیک یا غیر دمکراتیک رژیم های حاکم بر کشورهای جهان سوم چه نقش و تأثیری در صلح و امنیت و نیز توسعه در این کشورها و در جهان دارد؟ سپس استدلال می کند که در دنیایی که ارزش های عام مدرنیته و حقوق اساسی بشر مورد اعتنا باشد و رعایت شود «انسان» فرد و شهروند، صرف نظر از رنگ و نژاد و عقیده و مذهب او، به طور عادلانه و برابر و بدون تبعیض، در چارچوب حکومت قانون احساس امنیت کند و بر اساس یک رهیافت امنیتی               ، در درجه اول امنیت فردی، شغلی، روحی، اجتماعی، غذایی و درآمدی افراد و دسترسی برابر همگان به امکانات، فرصت ها و خدمات فراهم شود، می توان امید داشت که امنیت ملی و منطقه ای و جهانی و صلح و ثبات و ترقی و توسعه تقویت شود.
نویسنده در فصل ششم با عنوان جنگ و توسعه نیافتگی در جهان سوم ضمن بررسی نظرات آرنولد توینبی در کتاب «جنگ و تمدن» به بررسی دیدگاه ژاپنی ها در خصوص جنگ می پردازد و اشاره می کند که آمریکا، اروپا و ژاپن جامعه امنیتی مهمی را برای خود تشکیل داده اند و بین خودشان با صلح گفت و گو و مسالمت عمل می کنند اما در رابطه با دیگران این گونه رفتار نمی کنند مسئله اصلی در این فصل بررسی رابطه جنگ و توسعه نیافتگی است و به نظر می رسد رابطه ای مستقیم بین آن دو برقرار باشد و آثار و عوارض انواع جنگ ها و منازعات در داخل و بین کشورهای جهان سوم و نیز بین آن ها و کشورهای غربی به تشدید عقب ماندگی آن ها انجامیده است.
در فصل هفتم نویسنده ضمن طرح مسئله خشونت علیه زنان و کودکان و پدیده قاچاق انسان به زمینه ها و علل و آثار خشونت علیه زنان و پدیده قاچاق انسان در کشورهای توسعه نیافته پرداخته است و نتیجه گیری می کند که این پدیده معلول بسترها و ساختارهای غیر انسانی همراه با فقر، نابرابری، بیکاری و نارسائی های حقوقی-سیاسی در این جوامع است. در واقع این پدیده چند بعدی و بسیار پیچیده غیر رسمی و زیر زمینی است و نه تنها به خوبی قابل رؤیت و تشخیص نیست بلکه ارادة قوی و موثری هم در پس قوانین و اسناد حقوقی داخلی و بین المللی برای جلوگیری، مجازات و کنترل و حل و رفع این معضل وجود ندارد.
مسئله مورد توجه در فصل هشتم رابطه بنیادگرایی با توسعه است. نظر به این که توسعه یکی از محوری ترین مفاهیم و امور برای کشورهای عقب مانده از کاروان ترقی و پیشرفت بوده و تحقق آن به پیش نیازهایی به ویژه در حوزة فرهنگ و اندیشه و ذهنیت ها و طرز تلقی ها بستگی داردپرسشی که در این ‍ جا مطرح می شود این است که آیا بنیادگرایی که قرائتی خاص از اسلام است با توسعه سازگار است یا نه؟
 
 
[1]. موثقی، سیداحمد، (1390)، صلح، امنیت و توسعه، انتشارات دانشگاه تهران، 300صفحه.