جنگ روانی بنابه تعبیر مارتین لیبکی، بهره جستن از اطلاعات علیه ذهن انسان است( فرشچی، ۱۳۸۳، ۹). در عصر حاضر، در جنگ عراق و امریکا، شاهد کاربرد آن بودیم. عراق در جنگ روانی خود از چند تکنیک قدیمی، نظیر دروغ بزرگ، فریب، انکار و… بهره برد(الیاسی، ۱۳۸۲، ۳۰). بنابر این می توان کارکرد نظامی آن را مد نظر قرار داد؛ به تعبیر “سبیلان اردستانی”، جنگ روانی مجموعه اقدامات تبلیغی ـ روانی است که کشور یا گروه ها، برای اثر گذاری و نفوذ در عقاید و رفتار دولت ها در جهت مطلوب، به پشتیبانی زمینه ها و ابزارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی انجام می دهد (اردستانی، ۱۳۸۳، ۲۸). سیطره معنایی و مضمونی جنگ روانی، بسیاری مسائل را پوشش می دهد و کاربردهای بسیار وسیعی را رقم می زند که با قیاس آن با زنجیره مطالب کاربردی، می توان مضمون آن را برتاباند.
الف. پروتکل های دانشوران صهیون، مبانی دکترینال جنگ روانی
صهیونیسم کلمه ای برگرفته از تپه ای به نام صهیون، در فلسطین است؛ لیکن بحث آن در شکل ایدئولوژی به آنچه به پروتکل های یهود معروف است، برمی گردد. پروتکل دارای معانی مختلفی است، از جمله پیش نویس، قرار داد، معاهده یا سند رسمی که بین دو یا چند دولت امضا می شود (محسن پور، ۱۳۸۲، ۳۰)؛ اما در اینجا پروتکل های یهود، از بخش محدودی از تفکر قشر معدود افرادی که یهود نامیده می شوند، برگرفته شده است؛ یعنی درصد محدودی در جامعه یهود، با عنوان کانسرواتیزم وجود دارند که این اقلیت محدود، دارای نگاه خاصی هستند و گزاره های مختلفی را بر می تابانند. پروتکل به معنای دیگر، شامل تصمیمات و فرمول هایی است که از سوی جمعی از متفکران و استراتژیست ها و خاخام های یهودی، به منظور تسخیر عالم طراحی شده است.
به نوشته محقق برجسته و مبارز فلسطینی، “عجاح نویهض”، مقصود از واژه پروتکل در عبارت (پروتکل های دانشوران صهیون) فرمولی است که تصمیمات باند معروف دانشوران به وسیله آنها تدوین شده است (عجاج نویهض، ۱۳۸۱، ۴۴) و بیان محتوای آن این گونه است که پروتکل ها برنامه هایی هستند که اقتصاددانان و سرمایه داران یهود، برای ویران کردن بنای مسیحیت، قلمرو پاپ و دسته آخر اسلام، آنان را تنظیم کرده اند( همان، ۱۳۸۱، ۴۲). نخستین بار پروتکل یهود در سال ۱۸۹۷ سه سال پیش از قرن بیستم، در کشور سوئیس قرائت شد. هجوم پلیس مخفی تزار در شهر بال روسیه، به یکی از انجمن های یهود، پلیس آقای تئودور هرتزل و افرادی را دستگیر می کند و مواردی از آنها را می گیرد که این موارد، همان پروتکل یهود است که در شهر سوئیس تهیه شده بود.
در خصوص پیدایش پروتکل ها “نخستین بار در روسیه تزاری، یک نسخه از برنامه های صهیونیست، تحت عنوان پروتکل های جلسات علمای صهیونیسم، به دست نویسنده روسی “سرگئی نیلوس ” افتاد. ” (رحمانی، ۱۳۶۹، ۷۸)؛ اما اینکه چه کسی نخستین بار این سند را به علمای صهیونیست نسبت داده، مشخص نیست.
نظر به اینکه پروتکل ها مفاد گوناگونی دارند و در همه سرفصل ها دستور العمل هایی را ارائه کرده اند و تماما هم تحکم هستند، از این رو همه اینها مبنای دکترین آنچه “ایدئولوژی صهیونیسم” نامیده می شود، قرار می گیرند. با توجه به سیطره جامع الاطراف و نفوذ همگام پروتکل ها در جای جای سیاست و فرهنگ و به خصوص جنگ روانی در این مقوله، سعی بر آن شده به مواردی که برتابیده از مقوله فوق یا حداقل تحت سیطره ارتباطی با آن است، اشاره شود و این نکته قابل توجه خواهد بود که مبانی دکترین اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روانی صهیونیسم این پروتکل ها هستند.
آنچه در دوران معاصر مشاهده می شود، این است که عناصر جنگ روانی عصر کنونی، کاملا با پروتکل ها انطباق داشته است؛ برای مثال در پروتکل پنجم، این گونه بیان می شود: “هدف اساسی مدیران ما این است که قدرت فکر کردن مردم را تضعیف کنند تا افکار آنها از پرداختن به مسائل اساسی منحرف شود ” (همان، ۱۳۶۹، ۱۱۹) که این امر در عصر حاضر کاملا مشهود است.
“هنری فورد ” در گفتوگویی که در روز هفدهم فوریه (۱۹۲۱٫م) در “نیویورک ورلد” به چاپ رسید، دعوی خود را علیه “پروتکل های صهیون ” چنین بیان کرد: “تنها نکته ای که علاقمندم درباره پروتکل ها بگویم این است که آنها را با آنچه در حال وقوع است، تطبیق می دهم. از طرح پروتکل ها چندین سال می گذرد و آنها تا کنون با شرایط جهانی منطبق بوده اند. (محسن پور، ۱۳۸۲، ۳۱)
نکته ای که صدق گفته های هنری فورد را بیان می کند، این است که پس از فشارها و مشقت های بسیار که بر هنری فورد، به دلیل افشا کردن این مواضع بر وی وارد آمد، وی مجبور به عذر خواهی از “لوئیس مارشال”، رهبر وقت “انجمن یهودیان امریکا “شد. علی رغم این موضوع، نه تنها در متن عذر خواهی، بلکه پس از آن نیز هیچ گاه صدق پروتکل و تحلیل های منتشره پیرامون آن را تکذیب نکرد. پروتکل ها دارای رهیافت روانی مستتری هستند که موجبات جنگ روانی را پایه ریزی می کنند و بسیاری مضامین و حوادث گاه مصنوعی برتافته از پروتکل ها است که نمونه آن در فراماسونری، هلوکاست، رسانه ها، تئاتر، فرقه سازی و… متبلور شده است. به گفته عجاج نویهض “پروتکل ها از روح تلمود جوانه زده است “. متعاقبا می توان جریان های فوق را نمودی از نتایج منعکس یافته از پروتکل های صهیونیست دانست که در راستای جنگ روانی بر شاخه و برگ آن افزوده می شود.
ب. کارکرد زبان شناسی، ابزار ناملموس در حیطه جنگ روانی
نقش زبان در لباس یکی از شالوده های جنگ روانی، کاربرد گسترده و ویژه ای دارد. به نظر می رسد توجیه تکوین این کار کرد، کمتر مورد بحث قرار گرفته است. ضرورت وارد ساختن ضربه غافلگیر و فلج کننده به طور عمده و به کارگیری جنگ روانی در عرصه وسیع مفید خواهد بود. آنچه مسلم است، کاربرد این نگرش (کار کرد زبانی) به عنوان ابزار متقاعد کننده جنگ روانی، قابلیت هجومی و دفاعی دارد که منطق نهفته در آن، مضامین و مفاهیم عمیقی است که قابلیت ایجاد چالش و برقراری ارتباط و اثر بر روح و فکر مخاطب را داراست.
“گوبلز” معتقد است که در جبهه جنگ روانی، “همیشه موفقیت از آن کسی است که نخستین کلمه را به گوش مردم برساند”. (فیاد، ۱۳۵۵، ۱۵۱) و همچنین قالب های فضا سازی روانی و بیان جمله در حیطه جنگ روانی، می تواند اهمیت آن را مضاعف کند. به زعم آلفرد سروی، “وقتی تبلیغات، موضوعی را با قاطعیت کامل و بدون کوچک ترین مکثی بیان کنند، تأثیر آن در شنونده و بیننده بیشتر خواهد شد ” (سروی، ۱۳۷۵، ۱۲۶).
بنابر پژوهش های انجام شده، جملات نماز از جنبه روانی نیز دارای مفاهیم و مضامین عالی روانی است که مجال تحقیق آن بحث دیگری می طلبد. سناریوهای کلان سیاسی، نظامی و فرهنگی، با الهام از سبک ها و شگردهای جنگ روانی، در متن ساختار پیام های زبانی انحرافی و ایذایی، اجتناب ناپذیر هستند؛ برای مثال زمانی که تروریست ها، خود را مبارزان آزادی می نامند و عملیات بمب گذاری را چاقوی تیز جراحی تعبیر می کنند که برای معالجه بیمار، باید قسمتی از بدن او را شکافت و از غیر نظامیانی که در این عملیات کشته می شوند هم به عنوان خسارت جانبی، دیر یاد می شود.(Hilgarther,1982,112).
بنابراین، هر گونه القای زبانی، حاوی داده هایی است که مستقیم یا غیر مستقیم، برجهان بینی، نگرش ها و نتیجه گیری انسان ها اثرگذار است. (kreuz,2004) می توان نتیجه گرفت، در فضا سازی ذهنی می شود اطلاعاتی را محرز و اثبات شده نشان داد که یا واقعیت دارند یا اثبات شده اند یا کاملا نادرست و تحریف شده هستند(افتخاری، ۱۳۸۳، ۲۷).
در فضا سازی تحریف زبانی که از نگرش های جزئی جنگ روانی است، می توان القائات ظریف و معنا داری را در جنبه های مختلف سیاسی، بین المللی، فرهنگی و… به مخاطب القا کرد؛ برای مثال “حق وتو ” به عنوان یک حق، مطرح و القا می شود؛ حال آنکه قانونی کاملا ظالمانه است. همچنین بوش در راستای اهداف اوانجلیستی و صهیونیستی، با مطرح ساختن “جنگ خیر و شر “، امریکا را در جناح خیر و مخالفان را در جناح شر قرار می دهد یا “نظم نوین جهانی”، “جنگ پاکیزه و بهداشتی” و آنچه برآورد می شود، جامعه بین الملل ناخود آگاه از قابلیت استنباطی خویش استفاده به فعل می کند و جلوه های مطلوب تر در ذهن خود می پروراند و در این بین، علاوه بر شعارهای مطرح جهانی، در جهت رسیدن به اهداف مثبت، از شعارهای ظاهرا عقلانی و منطقی در سطح داخل، جهت تفرقه و فتنه انگیزی بهره می برد.
آنچه در پروتکل صهیونیسم، پیرامون شعارها (مثل آزادی، لیبرالیسم و…) آمده، نمونه ای از کارکرد زبانی در جنگ روانی است؛ برای مثال در متن پروتکل اول اینگونه آمده: “در اعصار کهن، ما نخستین کسانی بودیم که شعار آزادی، برادری، برابری را در میان مردم فریاد زدیم. از آن پس طوطیان نادانی که جویای آرای انتخاباتی اند، همه سو گرد این طعمه ازدحام می کنند… آزادی فردی حقیقی را تباه ساخته اند… غیر یهودیان ظاهرا زیرک و باهوش رمز کلمات مذکور را نفهمیدند و تناقض موجود در آن را نیافتند. آزادی سیاسی یک اندیشه است نه یک واقعیت. لازم است بدانیم وقتی حزب ما در صدد برانداختن حزب حاکم است، چگونه باید اندیشه را به عنوان طعمه ای زیرکانه، برای جلب حمایت مردم به کار گیریم… اگر حزب مخالف به شعار لیبرالیسم آلوده باشد و بخشی از قدرتش را در این راه ببخشد کار آسان تر می شود”(هنری فورد، ۱۳۸۲، ۹۶).
در بخشی از پروتکل پانزدهم نیز آمده است: تحت نفوذ ما اجرای قوانین غیر یهود، به حداقل کاهش می یابد. تفسیر لیبرالیستی که ما در حیطه قوانین رواج دادیم، احترام به قانون را از بین می برد (همان، ۱۳۸۲، ۱۰۴). زمانی که سموم لیبرالیسم را به پیکر حکومت تزریق کنیم، تمام شریان های آن مسموم می شود و این یک بیماری کشنده است و باید منتظر مرگ حکومت بود. (عجاج نویهض، ۱۳۸۱، ۲۹۸)
گسترش آنچه تفکر لیبرال یا لیبرال سیاسی نامیده می شود، منتج و منجر به این خواهد شد که حکومت ها تضعیف بشوند و یکی پس از دیگری فروپاشند و مجددا احیا و تضعیف شوند. این فرایند موجب می شود که رشد و تعالی ملت ها همواره درگیر و دار و کش مکش باشد. از این منظر می توان بر هر کشور و افکار آن جداگانه حکومت کرد و بعد جنگ روانی را در سیر صعودی اهداف صهیونیسم رقم زد.
ج. آنتی سمیتیسم؛ بستر ساز مظلومیت نمایی صهیونیسم
بسترسازی روانی، لازمه سیاست صهیونیسم برای یکه تازی در عرصه نظام بین الملل است. یکی از شریان های اصلی سیاست روانی بدنه صهیونیسم “آنتی سمیتیسم” است که معنای اصطلاحی آن “یهود آزاری” یا “یهودستیزی” است. واژه آنتی سمیتیسم نخستین بار در سال (۱۸۷۹٫م) توسط فردی به نام “ویلهم مار ” ابداع شد. عده ای از وی به عنوان یک آشوبگر آلمانی یاد کرده اند که مبارزات یهود ستیزانه ای را در مرکز اروپا سازماندهی کرده است و عده ای دیگر نیز وی را یک محقق آنتی سمیتیسم دانسته و عده ای از وی به عنوان یک تئورسین نژادی یاد کرده اند.
آنچه باید به آن واقف بود، حقیقت این جریان است که کاملاً برنامه ریزی شده و وسعت داده شده است. جریان آنتی سمیتیسم در چند قرن اخیر، در مجامع جهانی به خصوص مجامع اروپایی و غربی مطرح و جاری بوده است. حتی جنگ روانی و تبلیغات کثیری در این راستا و به عنوان دادخواهی توسط جریاناتی خاص در محافل خاص سیاسی و فرهنگی به راه انداخته می شود.
صهیونیسم با به راه انداختن این جریان کذایی و روانی، خود را در پشت نقاب پنهان کرده و داد تظلم و خونخواهی از یهود و یهودیت را یدک می کشد و این سان وانمود می کند که چون یهود، پناهگاه و مأمنی در جهان ندارد، ناچار باید فکری برای این معما کرد تا سرانجام از این حوادث رهایی و نجات یابند. بدین طریق، با ساختن چهره مظلومانه از این طیف، در صدد بهره برداری در مسیر امیال شوم سیاسی خود بوده اند؛ به گونه ای که به اعتراف خود و به گفته “هارون یاشایی”، صهیونیست ها در بسیاری موارد، سعی کرده اند خود زمینه ساز جریان “آنتی سمیتیسم” باشند یا در مواردی آن را به وجود آورند(تقی پور، ۱۳۶۷، ۳۷) و “صلاح زواری” در مجمع بررسی صهیونیسم، چنین گفت: “قتل عام یهود در عراق از قبل، به وسیله آژانس یهود طرح ریزی شده بود” (همان، ۱۳۷۴، ۳۹) سازمان های صهیونیستی مدام تلاش می کنند که مسأله “یهودستیزی” را برجسته جلوه دهند و از آن بهره برداری روانی کنند.
به صراحت و اطمینان خاطر می توان گفت که برای صهیونیسم مهم نیست که این واقعه یا حادثه ضد یهود، ساختگی و دروغین باشد یا حقیقی یا اینکه عاملان آن یهودی یا غیر یهودی باشند، بلکه چیزی که برای آنها مهم است، طرح مداوم این مسأله در جنبه روانی آن است که منتج به اهداف شوم صهیونیسم هاست.
مسلم آن است که صهیونیسم در راه رسیدن به اهداف خود، به راحتی هم کیشان یهودی خویش را قربانی می کند و همه را هم در بر می گیرد؛ مسیحی، مسلمان، یهودی، اروپایی، امریکایی و… . همچنین دوست و دشمن به نحوی در معرض نیرنگ و توطئه صهیونیستی هستند. (رضوی، ۱۳۷۹،۶۳)
یازده سپتامبر نمودی از این خود زنی است که فرصتی برای جهودان امریکا فراهم آورد تا جهت ایجاد مسأله یهودستیزی بسترسازی مجددی کنند و پس از یازده سپتامبر نیز، به بهانه مقابله با تروریسم و سلاح های کشتار جمعی، مسأله شرارت را مطرح نموده و با اهرم هایی چون حقوق بشر، دموکراسی، تروریسم، یهودستیزی و سلاح های کشتار جمعی برای تخریب چهره کشورهای اسلامی و کشورهای غیر یهودی، زمینه را برای اقدامات بعدی فراهم کنند.
از این رو در این بین شاهد سیاست گذاری های کلان در کشورهای یهود زده غرب و به خصوص کشور ایالات متحده هستیم که جرج دبلیو بوش، رئیس جمهورسابق ایالات متحده، خواستار تصویب قانون یهودستیزی در راستای اهداف صهیونیستی شد.
با توجه به نفوذ صهیونیست، در مجامع و سازمان های بین المللی و به خصوص سازمان ملل، آیا انتظار آن نمی رود که در آینده شاهد تصویب قطعنامه یا قانون در خصوص یهودستیزی در سطح بین الملل باشیم که می تواند حربه هایی چون “آنتونی کلاک”، رئیس امور اقتصادی در دفتر دبیر کل سازمان ملل، “دکتر ای سنجر” رئیس بخش مراجعات، “اج اس ویکوف”، رئیس بخش مراقبت کشورهای استقلال یافته، “دکتر شیکوبل” رئیس بخش حقوق انسانی و…، برای رسیدن به این مقصود مؤثر باشند که نمونه آن روز “۲۷ ژانویه” است که به عنوان یادبود هولوکاست، توسط سازمان ملل اعلام شد.
نفوذ صهیونیسم به اندازه ای بوده که بسیاری شخصیت ها که به نقد یا مخالفت با عملکرد صهیونیست ـ یهودیت پرداخته اند و حقایق موجود را بیان کرده اند، متهم به یهودستیزی شده اند که این موضوع می تواند شامل حال رؤسای جمهور و شخصیت های ادبی و سیاسی و… هم باشد. نمونه آن “ویلیام شکسپیر”، نویسنده معروف انگلیسی و نویسنده نمایش “تاجر و نیزی”، است که به عنوان یهود ستیز معرفی شده است. همچنین “مهاتما گاندی”، رهبر فقید هند، “روژه گارودی”، اندیشمند و نویسنده فرانسوی، “مهاتیر محمد”، نخست وزیر سابق مالزی، “کورت فالدهایم”، رئیس جمهور اسبق اتریش و “دیدی مبالا”، کمدین مشهور فرانسوی و… که به یهودستیزی متهم شده اند. شواهد نشان می دهد که آنتی سمیتیسم سیاست مشروعیت و مظلومیت نمایی صهیونیسم را در عرصه جهانی، در مسیر جنگ روانی رقم زده و همچنان این بستر و سوژه روانی، دوام این اصل را در پی دارد.
د. هولوکاست؛ شاکله و عامل مشروعیت صهیونیسم
هولوکاست، از دو واژه holos به معنی همه و Kaustos به معنی سوزاندن و نابود کردن ترکیب یافته است. به جریان کشتار وسیع یهودیان در کوره های آدم سوزی یا اتاق های گاز اطلاق می شود که توسط مردی به نام الی ویزل (Elie Wiesel) برای نخستین بار ابداع شد(شاهاک، ۱۳۷۶، ۱۹). هولوکاست در زبان لاتین با حروف بزرگ نوشته می شود! و به بیان صهیونیسم ها علت نوشتن این گونه کلمه هولوکاست، این است که این واژه مختص یهودیان است!؟
اصولا در طول تاریخ، رنج ها و آلامی که بر قوم یا گروه و ملتی روا داشته می شود، از سوی هر گروه یا نحله سیاسی باشد، ناپسند به شمار می آید و ناپسندتر از آن این است که این رنج ها و آلام، مورد سوء استفاده گروه ها یا تشکیلاتی قرار گیرد و بدترین وضعیت زمانی است که گروهی با استفاده از تبلیغات، به بزرگ نمایی چنین آلامی بپردازند و آن را دستاویزی برای مطامع سیاسی خود قرار دهند. به همین دلیل گروه های صهیونیستی در صددند، با بزرگ نمایی به اصطلاح دردها و رنج های مبالغه شده یهودیان، از این مسأله بهره گیری سوء کنند. به همین جهت با طرح این مسأله در سطح کلان و در سازمان ملل، می کوشند تا هر گونه مخالفت با مطامع و برنامه های خود را از بین برده، خنثی سازند و در این مسیر، سعی در احیای هولوکاست دارند که در اصل یکی از عوامل اصلی مشروعیت بخشیدن دولت یهود است.
یهودیان توجیهی را پیش می کشند و آن این است که ما پناهگاه و مأمنی نداریم و باید یک دولت مستقل یهودی تشکیل دهیم. اندیشمند متفکر احمد هوبر می گوید: هولوکاست وسیله ای است برای موجه نشان دادن چهره اسرائیل در جهت تشکیل دولت یهودی. همین امر بوده که باعث شده بگویند برای اینکه یهودیان از زیر بار ظلم و سرگردانی نجات یابند، باید یک دولت یهودی مستقل تشکیل شود و صهیونیسم نیز در راه احیای آن فرصت را مغتنم شمرده، روزی را به نام روز یادبود هولوکاست اعلام کردند (۲۷ ژانویه) که متناسب با حادثه ساختگی هولوکاست است تا وسیله ای باشد که به این حادثه مصنوعی، برچسب حقیقت و واقعه تاریخی زده شود و اصل مظلومیت یهود، به طور مداوم در جهان مطرح باشد. علاوه بر آن در مسیر احیای هلوکاست، اقدام به تشکیل دادگاه قضایی نیز کردند که نمونه آن محاکمه “دادگاه نورنبرگ” است که در این بین، البته اندیشمندانی “چون روژه گارودی، وجود اتاق های گاز را که به اعتقاد قضات نورنبرگ، وسیله جنایت بوده اند، زیر سؤال می برد “(روژه گارودی، ۱۳۷۵، ۱۶۳).
دادگاه نورنبرگ را می توان در بین تمامی جنایت ها، بالاترین و بزرگ ترین جنایت این قرن تلقی کرد، زیرا آشکار شد که آثار و پپامدهای این دادگاه، ماهیتی غم انگیز داشته است.
دادگاه نورنبرگ جایگاه راستی و حقیقت را تا اندازه بیان حجم نامعقولی از دروغ ها، افتراها و بی عدالتی ها تنزل داد و طی سالیان متمادی، برای توجیه انواع شرارت ها و تبهکاری ها، به ویژه برای توجیه توسعه طلبی های بلشویکی و صهیونیستی علیه ملت های اروپایی و آسیایی و نیز ملت فلسطین، مورد استفاده قرار گرفته است.
نسل آینده، احتمالا بیش از همه با افسانه ای دچار تعجب و حیرت خواهند شد که از سوی دادگاه نورنبرگ ساخته به آن جنبه تقدس داده شد؛ افسانه ای که درباره وحشی گری ذاتی ملت های مغلوب و فضیلت ذاتی طرف های پیروز جنگ، اقدامات هولناکی را مرتکب شده اند که به لحاظ کمی و هم کیفی، بسیار تکان دهنده تر و وحشتناک تر از اعمالی بوده اند که از سوی ملت های مغلوب صورت گرفته است.
“ناحوم گلدمن” که به طور همزمان، رئیس “کنگره جهانی یهود ” و “سازمان جهانی صهیونیسم” بود ، گفته است: “ایده برگزاری چنین دادگاهی (نورنبرگ) ابتکار تعداد معدودی یهودی بود”.
درباره نقشی که یهودی ها در خلال مراحل مختلف دادرسی در دادگاه نورنبرگ ایفا کردند، می توان گفت که میزان و ماهیت آن درخور توجه است. ترکیب هیأت نمایندگی امریکا در دادگاه مزبور که کل این جریان را هدایت و رهبری می کرد، عمدتا متشکل از افرادی بود که مهاجرت مجدد کرده بودند؛ یعنی این هیأت متشکل از یهودیانی بود که در سال ۳۰۹۱ از آلمان به امریکا مهاجرت کرده و سپس به دنبال جنگ جهانی، به آلمان بازگشته بودند.
“گوستاو، ام. گیلبرت”، روانشناس معروف یهودی و مؤلف کتاب گاهنامه نورنبرگ (۷۴۹۱)، ضمن همکاری پشت صحنه با بازجویان امریکایی، فرصت اعمال شکنجه روانی متهمان آلمانی را هیچ گاه از دست نمی داد.
“ایری” از اعضای هیأت نمایندگی انگلیس در دادگاه نورنبرگ، در کتابی که “بیرکت”، قاضی ارشد و یکی از اعضای هیأت قضات، مقدمه ای بر آن نوشت، اعتراف کرده که بسیاری از بازپرسان امریکایی (در دادگاه نورنبرگ) متولد آلمان و همگی یهود بودند.
تاریخچه رسمی و پذیرفته شده جنگ جهانی دوم، در بردارنده واقعیت های اندک است که با دروغ ها و مطالب نادرست فراوان آمیخته شده است. اشاره به این نکته که آلمان نازی، اردوگاه های متمرکز و جمعی بسیار را ساخته بود، کاملاً درست و خالی از اشکال محسوب می شود. همان گونه که تعداد نسبتا قابل توجهی از دیگر کشورهای جهان نیز به ایجاد چنین اردوگاه هایی اقدام کرده بودند. اما قبول این مسأله که آلمان چیزی به نام اردوگاه های نابود سازی (اصطلاحی که از سوی متفقین ابداع و مطرح شد) ایجاد کرده باشد، به طور کامل نادرست است.
اینکه آلمانی ها خودروهایی ساخته بودند که با سوخت گاز حرکت می کرد، حرف “درستی” است. اما این ادعا که آنها کامیون های گازی مخصوص کشتن انسان ها را ساخته بودند، کاملاً نادرست است. اساسا حتی اگر یک نمونه از چنین کامیون هایی وجود داشت، حداقل در یک موزه اتومبیل یا در یکی از موزه های گوناگون مربوط به مسأله “هولوکاست” و دست کم به صورت طرح ترسیم شده ای که دارای ارزش علمی باشد، در معرض نمایش قرار می گرفت(فوریسون، ۱۳۸۱، ۲۹).
راه دیگر احیای هولوکاست، ساخت فیلم و سریال های متعدد و استفاده از فرصت های هنری است که تأثیر عمیقی بر مخاطبان می گذارد؛ نمونه آن ساخت فیلم “آن فرانک” به کارگردانی جورج استیونس یا فیلم “پیانیست” به کارگردانی رومن پولانسکی که روایتی مجعول از هولوکاست هستند. فیلم “فهرست شیندلر”، ساخته استیون اسپیلبرگ یهودی که به دلیل انتصابش به لابی صهیونیست ها موفقیت چشم گیری را در سینمای هالیوود به دست آورده است، از جمله آثاری است که در دهه ۱۹۹۰ ساخته شده و برنده بیش از هفت جایزه اسکار شد”(شریف زاده، ۱۳۸۳، ۲۹۶). در این قبیل فیلم ها یهودیان انسان های بی گناهی تصویر شده اند که بی رحمانه مورد جنایتکارانه ترین رفتارها، از سوی نظامیان آلمانی در طول سال های جنگ جهانی دوم قرار گرفته اند. صهیونیسم جهانی برای تثبیت هولوکاست، اهمیت سیاسی فوق العاده ای قائل است و دقیقا از همین رو، تنها نویسندگانی که ارادت خالصانه و صادقانه خود را نسبت به صهیونیست و ماجرای دروغین شش میلیون یهودی ابراز داشته اند، مطرح می شوند.
جایزه نوبل ادبی سال (۲۰۰۲) به یک یهودی مجارستانی به نام “ایرکرتس” داده شد. کرتس در آثارش به ارائه بازتابی از واقعیت یهودستیزی نازیسم پرداخته است. همچنین نکته ای که باید توجه کرد، حضور الی ویزل عنصر فعال فرهنگی و سیاسی صهیونیسم در مراسم اهدای جایزه ادبی نوبل(۲۰۰۲٫م) بود و کرتس جایزه خود را از دست او دریافت کرد (BI ONVAN,2005). در دوران معاصر، جوایز مشهور جهانی نظیر نوبل، عمدتا با اهداف سیاسی نثار برگزیدگانی شده است که در راستای القای روانی و سیاست های بین المللی صهیونیسم بوده است و در این مسیر، به نقش آفرینی پرداخته است؛ برای مثال “درک والکوت” برنده ادبی نوبل (۱۹۹۲٫م)، کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم را مهم ترین حادثه قرن بیستم می داند؛ گفتنی است که این نویسنده مجارستانی در کشور خویش هم چندان مطرح نیست.
موزه های هولوکاست در سراسر جهان، به ویژه فلسطین اشغالی (یادواشم)، امریکا و اروپا، از دیگر روش های احیای هولوکاست و دوام این رویکرد روانی و دروغ تاریخی است. در پروتکل پنجم آمده است: “ملت ها از هر چیز به ظاهر آن قناعت می کنند و به ندرت درنگ کرده اند تا بیاندیشند و ببیند که آیا وعده ها با عمل قرین است یا خیر؛ به همین دلیل ما سعی داریم نمایشگاه ها و مراکز نمایش را که در این زمینه فواید فراوان برای ما در بر دارد، برپاکنیم” (نویهض، ۱۱۳۸۷۱، ۲۷۸)؛ مانند موزه (یادواشم) که در ۱۵ مارس، با حضور سران و نمایندگان سیاسی دول افتتاح شد.
نکته تفکر برانگیز این است که از جمله شرکت کنندگان در آن، کوفی عنان (دبیر کل سازمان ملل) و رؤسای جمهور لهستان، سوئیس، اتریش و… و نخست وزیران فرانسه، دانمارک و… و وزرای امور خارجه آلمان و نروژ و… بوده اند (Mehr news. 2005). علاوه بر موزه یادواشم، موزه های دیگری، نظیر موزه واشنگتن و موزه برلین در آلمان را می توان نام برد و همچنین رسوخ آن به اتحادیه اروپا.
در این جریان شاهد سالگرد برگزاری هولوکاست در اتحادیه اروپا بوده ایم که به یاد قتل عام ها و یهودی سوزی زندان آشویتس (Aushwitz) و یا تربلینکا (TREBLINKA) بوده است. هولوکاست توسط گروه ها و اشخاص زیادی زیر سؤال رفته است (موسسه بازنگری تاریخی) که به تجدید نظرطلبان مشهورند و افرادی همچون مارک وور، روبرت فریسون، فردریک توبن، روژه گارودی، آرمان امادروس، درایوژراتایژاک، دیوید ایروینگ معتقدند که هولوکاست، مهم ترین حربه صهیونیستی است “(سلطانشاهی ۱۳۸۱، ۲۲۷) و کارکرد آن بیش از پیش فراوان تر از دیگر جنبه های آن است. “دیوید ایروینگ” در خصوص دروغین بودن هلوکاست چنین گفته است: “کسی که بتواند ثابت کند، هیتلر از هولوکاست مطلع بوده، جایزه ای به مبلغ هزار پوند دریافت می کند”.
بو آس اوران “BOAS EVRON”، نویسنده نامدار اسرائیلی می گوید: شناخت یهودی سوزی در حقیقت تلقینی رسمی و تبلیغی همراه با تولید انبوه و پیاپی شعارها و نگرش نادرست به جهان است. هدف واقعی آن آگاهی از گذشته نیست، بلکه دست بردن به نفع خود در زمان حال است (فینکلشتاین، ۱۳۸۱ؤ۴۹). “فوریسون”، متخصص و کارشناس عالی رتبه بررسی، ارزیابی و شناخت اسناد و مدارک تاریخی است. او پس از سال ها مطالعه، بررسی و تحقیق بر روی اسناد جنگ جهانی دوم، در مراکز و مؤسسه های بزرگ مطالعاتی و پژوهشی به این واقعیت دست یافت که مسأله اتاق های کشتار با گاز و قتل عام یهودی ها (هولوکاست) دروغ و افسانه ای بیش نبوده است. به عقیده فوریسون این افسانه از سوی بعضی مجامع و سازمان های یهودی و کانون های صهیونیستی، با اغراض کاملا سیاسی، بلکه اقتصادی ساخته و پرداخته شده است.
این دانشمند و محقق برجسته فرانسوی، نخستین بار در سال ۱۹۷۸، طی سلسله مقاله هایی در نشریه لوموند، درباره این موضوع به افشاگری پرداخت. او تا کنون چندین جلد کتاب و ده ها مقاله معتبر و مستند علمی و تحقیقی در این خصوص تدوین کرده و به چاپ رسانده است.
“فوریسون” درباره اهمیت و دستاورد تحقیقات خود چنین نوشته است: “من مدت ها فریب خورده بودم. [وی پانزده سال به واقعیت "اتاق های گاز"، مثل خورشید نیمروز اعتقاد داشت] من تا سال ۱۹۶۰ به واقعیت کشتار بزرگ در “اتاق های گاز” اعتقاد داشتم، پس از آن، با مطالعه کتاب های “پل واسینیه” تبعیدی سابق، عضو نهضت مقاومت و نویسنده کتاب “دروغ اولیس”، دچار شک و تردید شدم. پس از چهارده سال تفکر شخصی و آن گاه چهار سال تحقیق خستگی ناپذیر، همانند بیست تن از نویسندگان طرفدار تجدید نظر تاریخی، اطمینان یافتم که با یک دروغ تاریخی مواجه هستم. از اردوگاه های آشویتس و بیرکناو که در آنها اتاق های گاز بازسازی شده و بقایایی از “کوره های آدم سوزی” وجود دارند، چندین مرتبه بازدید کردم. در اردوگاه های اشتروتهوف (آلزاس ـ فرانسه) و مایدانک (لهستان)، مکان هایی را که به عنوان “اتاق گاز ” معرفی می شدند، بررسی کردم. در مرکز اطلاع رسانی معاصر یهود در پاریس، آرشیوها، دست نویس ها، عکس ها، شهادت های کتبی و هزاران سند دیگر را مطالعه کردم. برای یافتن پاسخ، بی وقفه از متخصصان و تاریخ دانان پرسش کرده ام. سال ها، اما بیهوده، به دنبال فقط یک بازمانده از بازماندگان جنگ بودم که به چشم خود “اتاق های گاز” را دیده باشد، به ویژه به کثرت مدارک ادعایی در این مورد وقعی نمی گذاشتم. به حتی یک مدرک، فقط یک مدرک راضی بودم؛ اما همین یک مدرک را هم نیافتم. در مقابل، آنچه یافتم، تعداد بی شماری مدارک مجعول بود؛ شایسته محاکمه جادوگران و مایه شرمساری برای قضاتی که آنها را پذیرفته اند، پس از آن با سکوت، مزاحمت، دشمنی و بالاخره افترا، توهین، محاکمه و ضرب و جرح مواجه شدم.
“فوریسون” درباره فقدان هر گونه شاهد و سند در اثبات وجود اتاق های گاز نوشته است: “در مورد “اتاق های گاز ” در مجاورت “کوره ها” نه دستور ساخت نه مطالعه، نه سفارش، نه صورت هزینه، و حتی یک عکس وجود ندارد. در صدها محاکمه (اورشلیم، فرانکفورت و…) هیچ سندی در این باره ارائه نشده است. من در آشویتس بودم، در آنجا هیچ اتاق گازی وجود نداشت “.
شاهدانی که جرأت اظهار چنین جمله ای را داشته باشند، حرف خود را تمام نکرده، تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند. حتی در سال ۱۹۷۸، هر کس می خواست به نفع “ت. کریستوفرسون”، نویسنده کتاب دروغ آشویتس شهادت دهد، به جرم “توهین به خاطر قربانیان ” محکوم می شد. پس از جنگ (جهانی دوم)، سازمان صلیب سرخ جهانی، (که درباره “زمزمه های آشویتس” تحقیق کرده بود)، واتیکان (که اطلاعات بسیاری از لهستان داشت)، نازی ها و سازشکاران (کسانی که با آلمانی ها همکاری داشتند)، همگی اعلام کردند: “اتاق های گاز ما نمی دانستیم”.
اما چگونه می توان از چیزی که هرگز وجود نداشت، اطلاع حاصل کرد؟ نازیسم مُرد و با رهبر خود به خاک سپرده شد. امروز آنچه باقی مانده، حقیقت است. باید شهامت بیان آن را داشته باشیم. اثبات عدم وجود “اتاق های گاز” خبر خوبی برای انسانیت مفلوک است. خبری که صلاح نیست، بیش از این آن را پنهان بداریم.
“فوریسون” پس از انتشار نخستین سری از نتایج تحققات خود؛ یعنی افشای اسرار پشت پرده تاریخ جنگ جهانی دوم، مورد حمله و تهاجم گروه های فشار و کانون های قدرت یهودی در فرانسه قرار گرفت. او می گوید: “من بدترین جرم را مرتکب شده ام؛ جرم بیان آزادانه عقاید و دست زدن به یک تابو. آنها این موضوع را به من فهماندند و از همه طرف مورد حمله قرار گرفتم. زندگی ام از هم پاشید. زندگی شخصی، شغلی و حتی خانوادگی. اما نخستین کسی نیستم که چنین مصیبت هایی را می بیند. بسیاری پیش از من که در وجود اتاق های گاز هیتلری شک کرده بودند، همین سرنوشت را یافتند. موریس باردش از جناح راست و پل راسینیه از جناح چپ پیش قدمان این راه بودند. با این حال، هیچ یک قابل مقایسه با همکاران آلمانی و اتریشی نیستند. در این دو کشور، (آلمان و اتریش) برای نفی وجود اتاق های گاز، فقط شجاعت کافی نیست، بلکه باید روحیه قهرمانی داشت.”
این نویسنده و محقق مشهور فرانسوی در ادامه می افزاید: “من به سهم خود، در سال های متمادی تحقیق، نمونه های بسیاری از این ترس هول انگیز را به چشم خود دیده ام. سنجیده ترین مردمان را دیده ام که با استدلال کودکانه، سعی می کردند مرا متقاعد کنند که از تحقیقاتم دست بکشم، اما من نخواهم گذاشت این ملاحضات سیاسی، مانع ادامه کارم شوند.” (فوریسون، ۱۳۸۱، ۲۴۶).
بحث یگانگی هولوکاست و اینکه نمی توان به شناخت منطقی هولوکاست دست یافت و این ایده که یهودی سوزی در تاریخ همتایی ندارد، امری بی حاصل و بی پایه است و در حقیقت نوعی سیطره روانی در بعد مظلومیت نمایی صهیونیسم به شمار می رود؛ در حالی که ادعای هلوکاست، از لحاظ فکری ستروند و از نظر اخلاقی ناپسند و از نظر علمی بی محتواست و بر پایه توجیهات دروغین بنا شده است.
ه. صنعت سینمای جهانی، نبض رفتار روانی صهیونیسم
اغلب عرصه های حیات بشری را عرصه تبلیغات، فرهنگ سازی و ارتباط اقناعی و جنگ روانی در بر گرفته است. فیلم های سینمایی و تصاویر متحرک، محبوبیت بالایی در بین مخاطبان دارند. فیلم های سینمایی ویژگی های چهره به چهره را بسیار در هم می آمیزد و در مخاطبان مورد نظر تاثیر می گذارد و به اهداف مشخص سوق می دهد که این ادعا از منظر نظریه های ارتباطی نیز قابل اثبات است. سخن پیرامون سلطه اختاپوس صهیونیسم بر هنر هفتم بسیار است؛ سلطه ای که تمام ارکان این هنر دیداری و شنیداری را شامل می شود. سرمایه گذاری شرکت های فیلم سازی، پخش فیلم، فیلمنامه نویسی و پرورش ستارگان سینما و همچنین انتخاب این ستارگان در فیلم هایی که قرار است در نتیجه در خدمت و اهداف آرمان جنگ روانی صهیونیسم باشد. استراتژی فرهنگی صهیونیسم بین الملل، بسیار پیچیده و دراز مدت است. این استراتژی، تنها به تولید فیلم های صهیونیستی محدود نمی شود، بلکه به گونه ای است که امکان سیطره اقتصادی بر روند تولید فیلم را در نقاط مختلف جهان، بر این حرکت شوم فراهم می سازد. اگر به شرکت های فیلمسازی مراجعه شود مشاهده می شود که بسیاری از آنها چون هالیوود و یا کام میاکون و بسیاری دیگر متعلق به صهیونیست هاست.
اگر چه صهیونیست ها شروع به تولید فیلم کرده اند، اما هدفی جز نابودی فرهنگی، جنگ روانی و اشاعه فساد نداشته اند؛ آنها در آغاز صحنه های مستهجن و مبتذل را در فیلم جای نمی دادند؛ اما پوشش ضد فرهنگ و ضد دینی آن در عصر حاضر، کاملاً مشهود است؛ برای مثال برنامه های شبکه ام. تی.وی M.T.V که بسیار زننده و ضد اخلاق و ارزش هاست، متعلق به صهیونیست هاست (میر لوحی، ۱۳۸۲، ۲۱۰)؛ اما نمونه بارز و مرجع و منبع تغذیه این گونه شبکه ها و فیلم ها هالیوود است که از چند شرکت بزرگ فیلمسازی، یعنی “پارامونت”، “یونیورسال “، “فوکس قرن بیستم”، “وارنر براوز”، “کلمبیا پیکچز”، “یونایتد آرتیست” و “متروگلدوین مایر” تشکیل شده است. (ندا المقاومه، ۱۳۸۴، ۲۵).
در قاموس هالیوود، تعقیب و گریز و معنویت و ماورای تصنع، بخش لاینفک فیلم است؛ تعبیری که از فیلم های افسانه ای هالیوود می توان در ذهن داشت، مانند فیلم ارباب حلقه ها، که لبریز از این گونه مسائل و رویکرد به نوعی معنویت و ماورای مصنوعی است.
نقش سینما در سوق دادن به هدف جنگ جهانی و تخریب چهره اسلام کاملاً روشن و گویاست. در بعضی فیلم ها شاهد تخریب فرهنگ ایثار و شهادت هستیم که آن را فرهنگ خشونت جلوه داده اند. فیلم های مختلفی چون فیلم “صحراها ” به کارگردانی مناخیم گولان که از تولیدات شرکت صهیونیستی “کانن” است (ندا المقاومه، ۱۳۸۴، ۲۵) که اکثرا مضمونی سراسر توهین آمیز نسبت به اسلام دارد و چهره ای زشت و کریه از آن، برابر دیدگان هر بیننده به نمایش می گذارد. یا فیلم “بدون دخترم هرگز” را که سلی فیلدز در آن نقش داشت در اسرائیل تهیه کردند که دارای پیامی کاملا تمسخرآمیز نسبت به اسلام بود. فیلم دیگری به نام “امریکا، امریکا” که چهره ای جنایت کارانه به اسلام نسبت می دهد و مسلمانان را سرمست اعمال جنایتکارانه نشان می دهد. فیلم “نوستر آداموس” نیز مربوط به سالهای ۸۰ ـ ۸۱ میلادی است که توسط کارگردان یهودی “اورسون ولز” ساخته شد و بنا به همین اعتبار او را مفسر اشعار نوستر آداموس کردند و جایزه اسکار به او دادند. این فیلم در حیطه مسأله مهدویت و آخر الزمان است. (بلخاری ۱۳۸۲، ۱۴۲)
آنها برای اینکه امواج انقلاب اسلامی را تخریب کنند و تصویر و تفسیر بدی از آن را ارائه دهند، سراغ مسأله مهدویت آمدند،چون پی بردند که باید روی این نظریه کار شود. افزون بر موارد یاد شده، فیلم های بتی محمودی، گروگان ها، هتل استریا و ده ها فیلم دیگر در دوران معاصر است که تم آنها را می توان تخریب اسلام و جنگ روانی دانست. آنان به تخریب چهره های برتر انقلاب، همچون رهبر معظم انقلاب نیز پرداخته اند.
برای مقابله با پیشرفت های علمی و وجه جهانی اسلام و ایران، می توان به ساخت فیلمی چون “حمله اتمی ایران به آمریکا” اشاره کرد که فیلمنامه آن، “ایران اتمی” توسط “جرم کرسی” دانش آموخته دانشگاه هاروارد که یک صهیونیزم است، نوشته شده است.
در راه توهین به مقدسات اسلام، فیلم “تسلیم”، ساخته “تئوونگوک” را که کارگردان آن یک هلندی است، می توان نام برد که حتی در رسانه ها و شبکه های کشورهایی چون ایتالیا نیز پخش شد. در عرصه مقابله با نسبت های ناروا نیز فیلم های کارتونی نظیر “تام و جری” ساخته شد که در پاسخ به عنوان “موش کثیف” که به یهودیان در اروپا نسبت می دادند. یا فیلم “میکی ماوس” با شخصیت دیزنی ساخته و پرداخته شده است (شریف زاده، ۱۳۸۲، ۲۹۵).
در عرصه سینما بازیگرانی همچون “جوان باکولا”، “اینگرید برگمن”، “بلی کریستال” و “بورگناین” و همچنین هنر پیشگان معروفی چون “آرنولد شوارتزنگر” که یک جهود صهیونیزم تبعه اتریش و هنر پیشگانی چون سیلوستراستلون و یا سلی فیلدز را می توان نام برد و کارگردانان بسیاری مانند دیویدمامت، وودی آلن، مکل بروکسل و “اورسون ولز ” کارگردان و تهیه کننده فیلم “نوستر آداموس” و “گریفیت” کارگردان فیلم “تولد یک ملت” و “استیون اسپیلبرک” کارگردان فیلم “فهرست شیندل” و یا “رومن پلانسکی ” کارگردان فیلم “پیانیست” و کارگردانان بسیاری از فیلم ها که صهیونیزم یا اوانجلیست بوده اند.
اوانجلیست ها با اعتقادات پروتستان ـ آمریکایی، به جنبشی مسیحی ـ صهیونیستی تبدیل شده و در دعوت به برپایی دولتی برای یهود، گوی سبقت را از صهیونیسم ربوده اند. این موضوع در کنگره بازل در سال (۱۸۹۷ م) مطرح شد. به همین دلیل چند دهه پیش از ظهور “لابی یهودی”، لابی مسیحی صهیونیستی در آمریکا پا به عرصه وجود گذاشت تا در دهه ۹۰ قرن بیستم، در حزب جمهوری خواه که از سال (۱۹۹۴ م) بر دو دوره مجلس کنگره استیلا یافت و صاحب نفوذ و تاثیر فراوان شد” ، رخنه کند. (هلال، ۱۳۸۴، ۱۵۱)
نتانیاهو “رئیس دولت سابق اسرائیل”. پیش از دیدار با کلینتون “رئیس جمهور وقت آمریکا”، بسیار مشتاق به برگزاری نشستی با کشیش “جری فالول”، شخصیت معروف از گروه لابی مسیحی، صهیونیستی بود و همچنین کلینتون، مراسم تحلیف خود را در برابر کشیش بیل گراهام یکی از رهبران این جنبش به جای آورد. (محمد السماک، ۱۳۸۳، ۳۲) که این مسأله نشان دهنده آن است که کلید فهم سیاست روانی آمریکا در دست مسیحیت صهیونسیتی است.
فیلم های اعتقادی ـ سیاسی فراوانی نظیر “آرماگدون”، “ماتریکس” و “روز استقلال” ساخته شده که بیانگر این اصل است که آمریکا و نظام فرهنگی صهیونیست، تنها سیستمی است که جهان را از خطراتی که وجود دارد، حفظ می کند. فیلم های دیگری نیز که نشان از مذهب یا نماد قوم یهود است، ساخته شده است: “اسب تک شاخ” یا “نیوکورون” اصلاً مذهب قوم یهود است و این معنا در راستای فیلم “آخرین تک شاخ”، به وضوح و به زیبایی خاص بیان شده است؛ البته نه به صراحت، بلکه در پرده بیان سمبلیک و هنری (سند گل، ۱۳۷۵، ۱۹۷).
فیلم “آکسدوس” که سعی در توجیه توسعه طلبی و گرایش های نژادی صهیونیست ها در اراضی اشغالی دارد نیز نمونه ای از سیاست مشروعیت از روزنه روانی است. نکته قابل توجه اینکه شرکت های فیلم سازی ای نیز وجود دارند که فیلم های باب طبع کشورهای عربی می سازند؛ مانند شرکت فیلمسازی بین المللی “کابون” که تحت نظارت مناخیم گولان که یک ثروتمند صهیونیزم است، فعالیت می کند.
قسمتی از هجمه های روانی و فرهنگی و… که در جهان بالاخص جهان اسلام، شاهد آن هستیم، بر گرفته از این صنعت و هنر است که رهاورد آن، جنگ روانی در پی مقاصد صهیونیستی است و این یک واقعیت است. آنچه مسلم است، ما در عصر تصویر و سینما که عصاره عنوان عصر اطلاعات است، زندگی می کنیم و این اصل ماندگارترین ابزار انتقال اطلاعات و القائات روانی در عصر کنونی است که صهیونیسم به اهمیت قدرت تاکتیکی آن پی برده و بر این امر احاطه یافته است و نیاز سیاسی خود را با محتوا و جذابیت های دروغین، به ورطه عمل کشانیده که اساس آن جنگ روانی را رقم می زند.
و. شبکه های تلویزونی جهان، زنجیره نفوذ روانی صهیونیسم
تلویزیون به عنوان یک شاخص محوری در جنگ روانی حائز اهمیت است، زیرا قدرت متقاعد سازی آن در تمام نقاط جهان به اثبات رسیده است. حضرت امام خمینی(ره) درخصوص اهمیت تلویزیون در عصر حاضر، چنین فرموده اند: اکنون راجع به تلویزیون صحبت می کنم، یک چیزی که از همه رسانه ها حساس تر است، تلویزیون از همه مسائل تبلیغی و آلات تبلیغی حساس تر است؛ برای اینکه هم گوش است و هم چشم. (صحیفه نور، ۱۳۷۲، ۴۴۹)
از این رو رسانه های گروهی از جمله تلویزیون و رادیو، در مهار صهیونیسم است و در راستای فرضیات و سیاست های نوین صهیونیسم بین الملل عمل کرده و وظیفه گمراه کننده خود را انجام می دهد. آنچه در این امر منعکس شده، بر تافته از پروتکل ها است: “ما جوانان غیر یهود را با آموزش اصول و فرضیاتی که از نظر ما کذب محض است؛ ولی خود آن را القا کرده ایم، گیج و گمراه ساخته و روحیه آنها را تضعیف کرده ایم ” (هنری فورد، ۱۳۸۲، ۱۰۰). از این رو از شبکه ای.بی سی و سی.بی اس و ان.بی سی تا شبکه هایی که توسط اوانجلیست ها و یا مسیحیان بنیادگرای صهیونیستی راه اندازی شده، سعی بر سوق دادن افکار عمومی به این هدف پروتکل ها دارند. نمونه آن شبکه ای است که توسط “کشیش بات گوردون رابتسون”، واعظ تلویزیون صهیونیسم مسیحی بنیان گذاری شده است (هلال، ۱۳۸۴، ۲۳۷) همچنین از جمله برنامه های تلویزیونی حامی صهیونیسم، می توان به برنامه های تلویزیونی جک وان ایمپ پت رابتسون، جری فالون اشاره کرد. این شبکه در سطوح گسترده ای، با بهره گیری از قدرت وسائل ارتباط جمعی، جمعیت قابل توجهی را تحت پوشش خود دارند. برای مثال برنامه های تلویزیونی جری فالول را در ۱۶۹ مرکز مختلف آمریکا، ۶۱۰ هزار خانواده تماشا می کنند. درآمد حاصل از برنامه های تلویزیونی وی، فقط در سال “۱۹۸۷ م ” معادل ۹۱ میلیون دلار بوده است. از برنامه های تلویزیونی دیگری که در حمایت از اسرائیل پخش می شود، برنامه های شبکه تلویزیونی “کلوپ ۷۰۰″ و برنامه های تلویزیونی “اسرائیل رمز بقای آمریکا” است. (صاحب حق، ۱۳۸۳، ۱۲۸).
استودیوهای فراوانی در خدمت اهداف صهیونیسم است که از جمله می توان “استودیو پارامونت”، “استودیو یونیورسال”، “استودیو ام. جی ام”، “والت دیزنی” و “استودیو سیتی” (میرلوحی، ۱۳۸۳، ۱۱۹) را نام برد که مسؤولان، مدیران عامل و سردمداران آن اکثراً صهیونیسم هستند و حتی شبکه تلویزیونی A.B.C کاملاً در راستای اهداف صهیونیسم عمل می کند و مدیر عامل آن “لئونارد گلدون سان” یک یهودی متنفذ صهیونیزم است.
همچنین مدیر عامل شبکه C.B.S که توسط “ولیام اس پالی” اداره می شود، (تقی پور، ۱۳۶۷، ۱۷۶)، یک صهیونیزم به نام “فورد سیلورمان” است که می توان گفت در حال حاضر آمریکای لاتین را کاملاً تحت پوشش خود قرار داده است. این شبکه، به طور آشکار در برنامه های خود درمورد ملیت یهود، به طور هفتگی برنامه پخش می کند که چهره ای انسان دوستانه از یهود به نمایش می گذارد. شبکه A.B.C نیز همکاری مداومی با سازمان اطلاعاتی اسرائیل، “موساد”، دارد و پیوسته مصائب جنگ جهانی دوم را مجدداً نمایان می کند. این شبکه ماجرای قتل عام صبرا و شتیلا و عین الحلوه را از یک طرف کوچک و از طرف دیگر به چریک های مارونی نسبت داد. مسأله بسیار شگفت آور و حائز اهمیت این است که کانال های تلویزیون کشورهای عربی نیز تحلیل های خبری را از این سه شبکه دریافت می کنند: C.B.S وN.B.C وA.B.C به طوری که از برنامه های تلویزیون “شرق الاوسط N.B.C” پیش از آنکه اخبار کشورهای عربی را بشنوید، تمجید و تکریم از رئیس جمهوری ایالات متحده و خدمات بشر دوستانه ایالات متحده به محرومان جهان را می شنوید. اخبار اسرائیل را می توان همه روزه از زبان این کانال تلویزیون عربی گوش داد.
شبکه N.B.C بالاترین نقش را در ارائه اسلام آمریکایی ایفا می کند. آنچه که از این سه شبکه برداشت می شود تحریف، تخریب، تهاجم فرهنگی و سیاسی، استحاله آموزشی و… است که می تواند شمه ای از اهداف جنگ روانی صهیونیسم باشد. ساخت فیلم سینمایی، علاوه بر صنعت سینما در خدمت تلویزیون نیز بوده است. کمپانی میاکون و شرکت عظیم i.T.V نمونه هایی از آن است شرکت i.T.V تحت نظارت لردلوگرئید ملقب به یهودی کوتوله است. این شبکه از منابع تغذیه روانی، سیاسی، آموزشی و فرهنگی و… شبکه تلویزیونی جهانی است. از نمونه فیلم هایی که در این گونه شبکه های تلویزیونی ساخته و پرداخته می شود، می توان فیلم های “چرا اسرائیل” و “عملیات فرودگاه انتبه” را نام برد که در شبکه های تلویزیونی فرانسه به نمایش گذاشته شد که ضرورت تشکیل دولت یهودی و تروریست بودن فلسطینی ها در این فیلم ها انعکاس یافته است. در کنار این گونه فیلم ها، فیلمی نظیر “دو قرص” مشاهده می شود که مسلمانان را کثیف، نادان و احمق معرفی می کند یا فیلم “بمب اتم در خدمت صلح” که به طور مکرر از تلویزیون های جهانی مورد نفوذ صهیونیسم پخش می شود، چهره ای تروریستی از اسلام و جهان اسلام و فرهنگ اسلامی در جایگاه جهانی به مخاطب القاء می کند.
برنامه های تلویزیونی که در پی پردازش ابرمردهای دروغین و تبلیغات خطرناک هستند؛ مانند فیلم “زنی به نام گولد” که شاهد به نمایش درآمدن زندگی گلدامیر در آن هستیم یا در فیلم تلویزیونی “تسلیم” که در آن توهین به مقدسات اسلامی به نمایش در می آید. آنچه موجب ذلت و حقارت است، پخش اینگونه فیلم ها در معرض مسلمانان، از طریق ماهواره ها، در شبکه های تلویزیونی جهانی در داخل کشورهای مسلمان است. صهیونیسم از کوچک ترین گزینه در جهت منافع خود صرف نظر نمی کند. حتی در فیلم های آموزشی لغات زبان انگلیسی نیز در دیالوگ این گونه محتوا و مضامین است و نقش ایفا می کند. صهیونیسم چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ فرهنگی آموزشی در اشاعه اهداف خود موارد بسیاری را رقم زده که می توان گفت پر و بال دادن به مارکسیسم داروینیسم و…. در هژمونی جهانی نتیجه عملکرد این رسانه ها بوده است. در این مسیر از تخریب، اهانت، توهین به مقدسات، استحاله آموزشی، فرهنگی و… به نحو شایان بهره برداری کرده و شبکه های تلویزیونی جهانی را به تسخیر خود در آورده است.
ز. اینترنت، الگوی نوین جنگ روانی
با فرو ریختن مرزها به واسطه انقلاب اطلاعات و ارتباطات به وسیله اینترنت، فضای خلوت فرهنگ ها نیز از بین می رود که ظهور جامعه مجازی و درهم ریختگی حوزه های مختلف فرهنگی را در پی داشته است. این سیستم جهانی که توانسته ایده دهکده جهانی مک لوهان را به اثبات برساند، “برای اولین بار در دهه ۶۰ (۱۹۹۶ .م)، در پی سفارش وزارت دفاع به موسسه تحقیقاتی وابسته به دارپا، پا به عرصه حیات گذاشت ” (بیان نورد، ۱۳۸۳، ۱۱۵).
مغز اینترنت در امریکاست؛ یعنی دقیقاً مانند سلول های عصبی ما که از سنسورها و حساسه ها، پیام ها را به مغز ما منتقل می کنند، “اگر شما با کامپیوتر، از هر نقطه دنیا، به دوست خود E.mail کنید، همین ایمیل نخست به آتلانتا در جورجیای آمریکا می رود و سپس باز می گردد و دوست شما آن را دریافت می کند؛ یعنی تمام این ارتباط هایی که روی اینترنت صورت می گیرد، همه به آمریکا می رود و می آید! ” (عباسی، ۱۳۸۲، ۷۶) چرا امریکا اینترنت را برای همه جهان مجانی ایجاد کرده است؟ فرض کنید پنتاگون، وزارت جنگ آمریکا، که تحت نفوذ صهیونست هاست، بخواهد چین را تنبیه کند. به سادگی آن کانداکتورها یا خطوط هدایت کننده را قطع می کند؛ یعنی چین با آن همه عظمت از یک نقطه دچار قطع نخاع می شود و یک باره ارتباط چین با همه شبکه جهانی قطع می شود و چون به این شبکه شدیداً وابسته است، استقلال قبلی خود را از دست می دهد. اساسا آنچه با عناوینی همچون جنگ روانی و تبلیغات استراتژیک در حیطه جامعه مجازی خوانده می شود و انبوه متون علمی و ژورنالیستی که به ویژه از شروع جنگ جهانی دوم در این باره نشر یافته است، با محوریت همین رهیافت “جنگ روانی”، از ارتباط اقناعی شکل گرفته اند.
یکی از مشخصه های جنگ روانی و جنگ سایبر در عصر صنعتی، توده ای بودن آن است. سیطره قدرت های صهیونیستی بر جامعه اطلاعاتی و اینترنت، موجب ایجاد نقشی منفی نسبت به مبارزات حق طلبانه مردم فلسطین و اسلام شده است. اینترنت با ایجاد شبکه ای مرکب از کامپیوتر شخصی این امکان را فراهم آورده است که برای هر مخاطب، پیام خاص او ارسال شود و این قابلیت اینترنت، طلیعه های تبدیل عملیات روانی مقیاس انبوه، به عملیات روانی خاص گرا یا اختصاصی را به همراه آورده است (حسینی، ۱۳۸۲، ۱۳). اینترنت این امکان را فراهم آورده که با ایجاد صفحه وب، وبلاگ و سایت، وارد عرصه ارتباطات سیاسی شده و اهداف جنگ روانی و از جمله ساختار سلسله مراتبی ارتباطات بین المللی را بشکند.
عدم انطباق فکری و فرهنگی و بعضاً تقابل و تضاد برخی سایت ها، می تواند از هم گسیختگی فرهنگی جامعه را در پی داشته باشد و نیز با تبلیغات فریبنده، سبب فتنه انگیزی ها، شبهه افکنی ها ایجاد اغتشاشات فکری و دو گانگی فرهنگی تهاجمی تمام عیار علیه شاکله نظام های فرهنگی اسلامی می شود. از تهدیدات دیگری که قابل ذکرند، فهرست وار می توان از خرابکاری های اینترنتی، حذف سایت های مغایر با اهداف صهیونیستی و غرب، جست و جو گرها و سردرگمی های مختلف در زمینه چت و… اشاره کرد.
در سناریوی اشغال عراق توسط امریکا که بیانگر عمق سیاست توسعه طلبانه رژیم صهیونیستی برای آینده خاور میانه در راستای “طرح تصرف منطقه خلیج فارس” است، از اینترنت در جنگ روانی، به عنوان رساننده پیام های روانی برای تخریب و تنزل روحی به فرماندهان ارتش عراق استفاده می شد. نقش مهم و اساسی ای که اینترنت، عمدتا در ساختار شکنی و سانسور اطلاعات ایفا می کند انکار نشدنی است. همه چیز باید از فیلترها و ملاحظات امنیتی و سیاسی قدرت ارتباطی برتر “جهودان صهیونیزم آمریکا” عبور کرده باشد. بدیهی است که این فیلترها تا آنجا که بتوانند به اخبار و اطلاعاتی اجازه انتشار می دهند که فرایند توجیه سیاست های استکباری صهیونیسم را تضعیف نکرده و عامل تسریع جنگ روانی در پی مقاصد صهیونیسم بوده باشند.
ک. جرائد، مطبوعات و خبرگزاری ها ؛ عوامل استحاله فکری و متقاعد کننده روانی
“روچیلدها”، حامیان صهیونیسم، در اوضاع آشفته اروپا، در نیمه اول قرن هجدهم، شبکه بین المللی خبرگیری خودشان را با به کارگیری قایق های تندرو، کبوترهای نامه بر، کارگزاران و پیک برقرار کردند و به این دلیل نخستین کسانی بودند که خبر فتح واترلورا (۱۸ ژوئن ۱۸۱۵، شکست ناپلئون از دوک ولینگتن انگلیسی) دریافت کردند (سند گل ۱۳۷۷، ۱۷). در گذر تاریخ این امر (خبر رسانی و خبر گزاری) قابل توجه و انگاره ای مهم تلقی می شد و در عصر حاضر نیز نقش مطبوعات و خبرگزاری ها، در روابط روزمره برخوردهای اجتماعی بین المللی ملموس و یکی از منابع اثر بخش در اخذ فرهنگ، فکر و روان اجتماع در زندگی روزمره است. خبرگزاران خبر را به دست آورده، جهت داده و آن را به مطبوعات یا رسانه های دیداری و شنیداری در نقاط گوناگون جهان می فرستند.
سلطه صهیونیسم بر خبرگزاری ها، مفهومی کاملاً آشنا و مشهود است؛ لذا مطلب قابل توجهی است و مطالب مکتوب و نکات عجیبی دارد که در متن پروتکل ها احراز شده است: “ما اینگونه مطبوعات را اداره خواهیم کرد:
۱٫ آن را مهار کرده و به شدت کنترل خواهیم کرد…
۲٫ هیچ خبری بدون نظارت ما به اطلاع مردم نخواهد رسید…
۳٫ ادبیات و روزنامه نگاری (ژورنالیسم) مهم ترین نیروهای فرهنگی اند؛ بنابراین حکومت ما مالک اغلب جراید خواهد بود… “. (هنری فورد، ۱۳۸۲، ۳۱۱).
از این منظر، خبرگزاری های متعددی چون رویتر، آسوشیتدپرس، یونایتد پرس، هافاس و… را می توان از میان تعداد کثیر خبرگزاری ها به عنوان نمونه یاد کرد که تحت نفوذ صهیونیست و در راه سلطه روانی صهیونیسم، وظیفه خود را انجام می دهند و همچنین روزنامه ها و مقالات کثیر الانتشاری نظیر واشنگتن پست، نیویورک تایمز، نیوزویک، رندم هاوس، سایمن شوستر، و… در سلطه صهیونیست ها است. از نظر حجم، وسعت و عمق، کافی است به این اشاره شود که خبرگزاری های فوق به موازات جنگ روانی اکثر نقاط جهان را نه تنها از جنبه خبر و تحلیل، بلکه از لحاظ گستره و تعدد فرستنده های رادیو و تلویزیونی سیراب کرده اند و حتی فراتر از اینها بسیاری فیلم های سینمایی و تلویزیونی و همچنین تهیه ادبیات ویژه برای جوانان در عرصه بین الملل و فعالیت های بسیار دیگری از این نوع را سر فصل برنامه های استعماری خود قرار داده اند و یکه تاز میدان گردیده اند؛ برای مثال خبرگزاری رویتر کار خود را از آلمان شروع کرد، ولی شهرت عالم گیر شدن آن به جنگهای انفصال در آمریکا باز می گردد. رویتر قبل از هر خبرگزاری دیگر، اخبار را به عالم مخابره می کرد که سرانجام به دریافت لقب “بارون” مفتخر گردید!
خبرگزاری “آسویشتدپرس” نیز که در سال ۱۸۴۸ تاسیس شد، اکنون یکی از پر تیراژترین روزنامه ها و مجلات جهان است که صهیونیسم بر قسم اعظم آن از لحاظ سرمایه گذاری و مدیریت تسلط دارد. روزنامه یونایتدپرس نیز توسط “اسکاریس” و “هوارت صهیونیزم” تاسیس شده است. همچنین خبرگزاری انترنشنال، توسط شخصی به نام “ویلیام هرلت” تاسیس شده که یک یهودی صهیونیزم است. هافاس و فرانس پرس نیز تحت سیطره صهیونیسم است که مقایسه این مطالب نشان آن است که اکثر این خبرگزاری ها در حال اعلان دستور صهیونیستی، در راستای جنگ روانی انجام وظیفه می کنند و از هرگونه سانسور، دروغ، تخریب، تحریف و… کوتاهی نکرده اند. برای مثال در فروردین سال ۱۳۶۴ موضع گیری چندین خبرگزاری در رابطه با رویدادهای مختلف ایران که به تعدادی از آنها اشاره می شود، این گونه بوده است: “آسویشتدپرس از ۳۹۳ خبر، ۱۲۸ خبر منفی و ۶ خبر مغرضانه در مورد ایران بیان کرده است و هیچگونه خبر مثبتی مشاهده نشده است. یا از خبرگزاری رویتر و انعکاس آن در روزنامه های وابسته از ۳۷۴ خبر، ۹۲ خبر منفی، ۳ خبر مغرضانه و یک خبر مثبت در مورد ایران مشاهده شده است ” (تقی پور، ۱۳۶۷، ۱۷۱) که تداعی کننده این قسمت از پروتکل هاست: “مطبوعات (معنای کلی) معاصر ما رسوایی های حکومتی و مذهبی و بی صلاحیتی غیر یهود را افشا خواهد کرد و این کار را با استفاده از تعابیر بسیار توهین آمیزی انجام می دهد که نژاد ما به دلیل توانایی و استعدادش در به کارگیری آن شهرت بسیار دارد” (هنری فورد، ۱۳۸۲، ۱۰۳). به غیر از خبرگزاری های مطرح شده، خبرگزاری های دیگری نظیر تاینوک و DPA بودند که مجال بررسی آنان در اینجا نمی گنجد. می توان گفت در عصر حاضر خبرگزاری ها به مرکز ترور فکری و مرکز خبر سازی ها و بنگاه های خبر پراکنی تبدیل شده اند و این امر نشات گرفته از استراتژی روانی ای است که صهیونیسم در پیش گرفته است.
مطبوعات چه در داخل و چه در خارج کشور، با حساس بیان کردن خبرها یا بی اهمیت جلوه دادن مسأله ای، در ترتیب اثر دادن ذهنی و فضا سازی روانی در حوزه فرهنگی یا سیاسی ذائقه سازی می کنند. آنچه حضرت امام خمینی (ره) در سال ۱۳۵۸ در جمع خبرگزاری ها بیان کرده اند، حاکی از این مسأله است: “ما از بعضی مطبوعات توطئه می فهمیم، بر اینکه مسائلی که بر ضد انقلاب اسلامی است، با آب و تاب و طول و تفسیر، ولی مسائلی که بر وفق انقلاب است، یا نمی نویسند یا با اشاره رد می شوند” (صحیفه نور، جلد هفتم ۱۳۷۲، ۳۲). مصداق این مسأله نیز در عصر کنونی قابل رؤیت است. در خصوص فعالیت های بین المللی صهیونیسم در سطح مطبوعات و جراید بزرگ و کوچک منطقه ای نیز می توان از “روزنامه تایمز” که یکی از مشهورترین و صهیونیستی ترین روزنامه های انگلستان است نام برد که سرمنشأ آن “روتچیلدها” هستند که در راس آن قرار دارند. روزنامه های دیگری نظیر “دیلی اکسپرس”، “منچستر گاردین”، “ساندی رینوی” و “ساندی اکسپرس” و مجلاتی نظیر “ویک اند” که رویکرد صهیونیستی دارند. همچنین در فرانسه مجلاتی چون “اکسپرس” و “بوفیگار” یهودی و صهیونیستی اند و مجله “زن کارگر” که وسیله ای در دست صهیونیست ها برای ایجاد شبهات پیرامون اسلام و مسلمین و حقوق زن در اسلام است. “لیون بلوم” و “دوکلی پریلس” دو چهره سرشناس یهودی بلغاری، از مروجان اباجه گری و هرج و مرج جنسی در فرانسه اند که مجلات معروفی دارند. نکته قابل توجه اینکه لیون بلوم در فرانسه به سمت وزارت رسید.
در ایران نیز در زمان سلطنت پهلوی روزنامه هایی نیز تحت سیطره صهیونیسم بوده اند. نماینده غیر رسمی اسرائیل در تهران در گنجاندن موضوعاتی در طرفداری از اسرائیل، در مطبوعات محلی، بسیار فعال بوده است. تماس های او از طریق عباس شاهنده، مجله فرمان و مهندس عبدالله ولی، ناشر و مالک “تهران مصور” صورت می گرفت. وی که نماینده اسرائیل بود، در هفته اول نوامبر، یکصد هزار ریال به روزنامه نگاران پول داده است (رضوی، ۱۳۷۹، ۸۵) آثار سلطه خبری و مطبوعاتی صهیونیسم در کشورهای مختلفی نظیر، مغرب، کشمیر، سنگال، الجزایر، نیجریه، تونس، مصر، کنیا و… نیز ملموس است. آثار سلطه صهیونیسم بر خبر در فیلیپین، مسلمانان را دست خوش جنگ های صلیبی کرده است. در هند نیز هندوها در راستای جنگ روانی، دست اندرکار تخریب اماکن اسلامی هستند و سمومات صهیونیستی خود را در شکل شایعات، مقالات و تحلیل های مختلف در جوامع انتشار می دهند. این در حالی است که روزنامه های رسمی و ملی کشورهای عربی نیز از لحاظ منطق و محتوا، در خدمت صهیونیسم هستند، مثلاً روزنامه “حدید الا خبار”، در لبنان به سال (۱۸۵۸ .م)، “النفیر” در فلسطین به سال (۱۹۰۸ .م)، روزنامه “الاهرام” به سال (۱۸۹۸ .م) و روزنامه “الحق یعلو” در اردن، به سال (۱۹۲۰ .م) و… که جهان عرب را تحت پوشش خبری و تغذیه فکری داشته اند و متاسفانه در کشور ما نیز گاهی این پندارها و انگاره ها را که به افکار راسیونالیستی و غرب زده تعبیر می کند، در این مورد قابل مشاهده است.
به طور کلی سیطره و نفوذ صهیونیسم در جرائد و خبرگزاری ها، سیطره ای عمیق بوده، استحاله خبری که جنگ روانی را ترسیم می کند، از برنامه های موکد، مکرر و اجتناب ناپذیر این جرائد و خبرگزاری ها است.
ل. تئاتر، موسیقی و ورزش
صهیونیسم در راه کسب وجهه بین المللی و تخریب و تحریف فرهنگ های مختلف، به ابزارهای دیگری نظیر تئاتر و موسیقی متوسل شده است. در زمینه ورزش و مسابقات ورزشی نیز مطابق با آنچه در پروتکل های صهیون ذکر شده که “جهان را به ورزش سرگرم خواهیم کرد” عمل می کنند که در عصر حاضر شاهد آن هستیم. ثانیه ای نیست که سوژه ای ورزشی و اخبار یا مسابقات ورزشی در جهان نباشد، برای مثال جام ملت های آسیا تمام می شود، سپس جام ملت های اروپا و… و ورزش های جام جهانی فوتبال، والیبال،… ورزش های المپیک… پاراالمپیک و… که اگر هم این پیاپی بودن و ترافیک مسابقات ورزشی را فرض بر اتفاقی بودن آن بدانیم، باز قابل تامل است. در همه جنبه های فرهنگی، سیاسی، ورزشی، هنری و تفریحی، سیطره یهود و صهیونیسم مشهود است. در کنترل سیاست های نظامی هشتاد درصد یهودیان صهیونیزم، در سازماندهی مقابله فعالی با قوانین و آداب و رسوم مسیحی و اسلامی دارند. گروهی از یهویان صهیونیزم، در عرصه فساد و انحطات بازی “بیس بال”، گروهی از یهودیان در عرصه فساد نمایشی و تئاتر ضد اخلاقی، فرهنگی و جو مسموم موسیقی کذایی که ضعف روحی و فکری با انواع هرزگی را در هم می آمیزد، نقش دارند.
در خصوص سلطه یهود بر تئاتر، بر اصل سلطه اعتراضی وجود ندارد، آنچه قابل نقد و بررسی است استفاده ابزاری و روانی و فساد نمایشی در راه تخریب فرهنگ هاست ؛ لذا در این مسیر، برای آنها مضمون هنری مطرح نیست، بلکه محتوای ضد اخلاقی و ضد فرهنگی است و در این بین، واقعیت برای بعضی صهیونیزم ها ناخوشایند است که نمونه آن را می توان در طول تاریخ مشاهده کرد. “ویلیام شکسپیر” متهم به یهودستیزی و در اصل متهم به بیان واقعیت ها بوده است و این سخن یک مدیر تئاتر یهودی صهیونیزم است: “شکسپیر یعنی فساد و ویرانی” (هنری فورد، ۱۳۸۲، ۱۷۴) آنچه صهیونیسم در صحنه تئاتر رقم زده، به اعتراف و تعبیر یهودیان صهیونیزم “مهملات روشنفکرانه” است که بر این اساس، نمایشنامه ها و تئاترهای فراوانی حاوی محتوای ضد فرهنگ اسلامی و ضد اخلاق بشری بوده است.
نمایشنامه “چندش” نمونه ای است که در سال (۱۹۸۱ .م) در لندن روی صحنه آمد که نقش اول آن بازرگانی عرب بود و در نمایش، اسم محمد الویی به وی اختصاص یافته بود که اسم “محمد”، “کارکرد زبانی شناسی”، در فضا سازی روانی در خصوص نبی اکرم (ص) دارد. محتوای این نمایش جنبه ای کاملا توهینی و تخریبی نسبت به اسلام و مسلمانان داشته است یا نمایشنامه “شیر” که در نمایش آن، صحنه های مستهجن و ضد اخلاقی به کار رفته است، چهره ای فاسد و شهوت ران از مسلمانان به مخاطب القا می کند. شرح این جنایات ضد اخلاقی و جنگ روانی صهیونیسم در صحنه های تئاتر و نمایشنامه نویسی، آن چنان گسترده است که در اکثر کشورها و دولت ها در حال رواج است و اباحه گری، فحشا، مظلومیت یهود، مشروعیت اسرائیل و موعوبیت اسلام را به مخاطب القا می کند.
در زمینه موسیقی نیز صهیونیسم ابتکار عمل و برنامه ریزی خاصی را پیاده کرده است، “موسیقی عامیانه” یک منوپلی یهودی صهیونیسم و “موسیقی جاز” آفریده یهود است. احساسات افراطی و احمقانه و وسوسه های شیطنت آمیز روانی، نفسانیات و لذت پرستی نهفته در نت های گمراه کننده، همه منشأ یهودی، صهیونیستی دارند. آهنگ عامیانه نساخته اند، بلکه آن را به ابتذال کشیدند . “دقیقا زمانی که یهود کنترل آهنگ های عامیانه و مورد توجه عوام مردم را به دست گرفته، جنبه معنوی و اخلاقی این گونه آهنگ ها رو به انحطاط گذاشت”. (هنرفورد، ۱۳۸۲، ۱۹۴) آهنگ های عاطفی و عاشقانه به تحریکات جنسی تبدیل شد، موسیقی موزون و خوش نوای عامیانه، پس از عبور از مرحله آهنگ های ریتمیک، اکنون به آه و ناله و موسیقی جاز بدل شده است.
مضمون اشعار موسیقی نیز تنزل یافته و جای خود را به لحن های برآمده از عمق پست ترین طبقات جامعه واگذار کرده است. بازیگران و گردشگران صهیونیستی در این ورطه خوانندگان فراوانی هستند چون لولیس پرسیل، مایکل جکسون، پت پناتر، پمتی میدلر، جین سیمونز، آلن شرمن و… که گاه آشکارا در خدمت اهداف صهیونیسم بوده اند؛ برای مثال “هنگامی که صدام عفلقی دو یا چند موشک به سوی اسرائیل پرتاب کرد و مقداری خرابی به بار آورد “سامی دویس جونیور، که یک فرد بدهیبت و در قمار خانه های شهر لاس وگاس در رادیو و تلویزیون برنامه اجرا می کند، در محل اصابت موشک حضور یافت، با صهیونیست ها همدردی کرد و با توجیه جنایات آنان، یاوه گویی نمود (میر لوحی، ۱۳۸۳، ۱۲۰).
م. بازی های رایانه ای، گزاره ویژه صهیونیسم در جنگ روانی
زمانی که به محصولات بصری و تفریحی کنونی می نگریم، به وضوح معلوم می شود که ابزاری برای تبلیغات و عملیات هستند. بازی های رایانه ای فقط یک تفریح بی خطر نیست، بلکه رسانه ای برای بیان است؛ لذا منطقی است که استفاده از آن، جهتی به دور از اهداف ظاهری و اولیه داشته باشد، درست همان گونه که در برخی کشورها از تلویزیون، رادیو، سینما و مطبوعات نوشتاری چنین استفاده شده و می شود.
این نوع استفاده از بازی های رایانه ای، در جهت اهداف روانی و سیاسی، از آن جهت بیشتر مزورانه است که رمزها و ماخذ آن برای عموم ناشناخته باقی مانده است. همه می دانند که یک بازی رایانه ای چیست؛ اما در نهایت تعداد اندکی از والدین می توانند فرزندان خود را در کشف این رسانه همراهی کنند. در تهران مشاهده شده بود که بچه ها با شنیدن یا مهدی و الله اکبر احساس نفرت پیدا می کنند و این همان است که غرب با اطلاعاتی که دارد، در حوزه مهدویت بازی رایانه ای کامپیوتری “یامهدی” را می سازد. “شما در نیویورک بگویید ersian calfinforno جهنم خلیج فارس ” را می خواهم می گویند: “What do you mean منظورت چیست؟ شما بفرمایید بازی “یا مهدی” را می خواهم، بازی در اختیارتان قرار می گیرد. ما از نظر روانشناسی می گوییم، این بازی افراد را نسبت به لفظ امام زمان و لفظ یامهدی شرطی می کند، به گونه ای که تا اسم امام مهدی (عج) به گوششان می خورد، حالت تنفر در آنها ایجاد می شود. از این رو می گوییم مخرب جوان ها را تربیت می کند”. (بلغاری، ۱۴۵، ۱۳۸۲).
با گسترش شتاب آمیز بازی جنگ، حلول تطبیق واقعیت به دنیای مجازی بسیار سریع صورت پذیرفت. در اینجا سخن از بازی هایی است که از نظر سیاسی “هدایت شده” هستند و طوفان صحرا Storm con fLict desen نماد آنهاست. در این بازی شخصی نقش یک سرباز آمریکایی، انگلیسی را دارد که برای آزاد سازی عراق در مقابل یک سرباز عراقی به عنوان دشمن قرار گرفته است. همچنین بازی رایانه ای دیگر، “بازگشت به قلعه ولف اشتاین” است که با پیچیدگی شیر عرضه شد و دارای ظرافت خاصی است. این بازی، تجسم یک سرباز آمریکایی در جنگ جهانی دوم است. او به درون کافه نازی ها نفوذ می کند و با سربازان اس. اس رو در رو می شود، در پیچ راهروها می توان برخی صلیب های تکه تکه را مشاهده کرد. (استفان پیلت، ۶۵، ۱۳۸۳) خیلی ها فکر می کردند که این بازی مبلغ ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی (نازی) است. اولین مشاجره قلمی در سال (۱۹۹۲) به هنگام عرضه ولف اشتاین آغاز شد، در حالی که به این بازی بر چسب یهود ستیزی و نازی دوستی زده بودند. به هنگام ارائه بازی بازگشت به قلعه ولف اشتاین در نوامبر ۲۰۰۱ نیز همین استدلال پیش کشیده شد. در حالی که این مباحث بی پایه بود. یک بازی رایانه ای است که توسط ارتش آمریکا طراحی شده و به صورت رایگان بر روی شبکه اینترنت قرار گرفته است و نام آن “ارتش آمریکا” است. “این بازی که ۴ ژوئیه ۲۰۰۲ عرضه شد، بازی کننده را به یک سرباز آمریکایی تبدیل می کند که مقاصد خود را در آن علنا به نمایش گذاشته است” (استفان پیلت، ۱۳۸۳، ۶۶).
صهیونیسم ماهرترین برنامه نویس ها و سازنده بازی های رایانه را در عرصه جنگ روانی جذب کرده و تواناترین موتورهای بازی را خریداری و حتی در این راستا نیروهای خود را از طریق بازی های رایانه ای آموزش داده است؛ از این رو این تهاجم روانی ـ تربیتی که از طریق این بازی ها و از روزنه سیاسی هدایت می شود، با مخالفت چندانی روبرو نشده است که این روند آرام دارد و بزرگ ترین طراحان و ناشران به گام برداشتن در همین راستا ادامه می دهند.
از رواج بازی های رایانه ای چون buhouty که در آن بازی کننده هدایت یک خودرو پر سرعت در ترافیک شهری را به عهده دارد و نقش شورش در شهر را ایجاد می کند، جلوگیری می شود ؛ لیکن در پوشه بازی های جنگی و ضد فرهنگ جهانی، انتقادی وارد نیست و همچون بازی های gta3 وgta vice city که از پر فروش ترین در جهان هستند، با انتقاد مستقیم از سوی رسانه ها و دولت ها روبرو شده اند. می توان از این پس به نقل داستان ها و رویدادهایی پرداخت که بسیار پیچیده تر از رویارویی ابدی میان خیر و شر هستند، بر هنرمندان (مستقل) که برای اطلاعات و احساسات مختلف، اندیشه های خود را تبلیغ کنند؛ این دامنه باید توسط آنان تحول یابد، همان گونه که در گذشته بر ادبیات و عرصه هنر چنین کردند ؛ اما برای این امر روشنفکران، استراتژیست ها و سیاستمداران باید در مقابل اغفال شدن در امر بازی های رایانه ای استوار باشند و آن را وسیله ای فقط مختص تفریح کودکان فرض نکنند. انقیاد صحت بازی های رایانه ای در برابر صهیونیسم و جنگ روانی، موضوعی مسلم است هر چند برخی تولیدات در این عرصه عامل بی ثباتی و استحاله فکری فرهنگ هستند. از این رو این برنامه ریزی ها در قالب بازی های رایانه ای خطرناک برای جوانان و کودکان ارزیابی می شوند. عدم واکنش در مقابل انحراف کنونی پذیرفتن این امر است که سرانجام بازی های رایانه ای این سلاح بی صدای تبلیغاتی و روانی، در میلیون ها نسخه و حتی در مراکز و محافل فرهنگی و تربیتی توزیع می شود.
نویسنده: ابراهیم رجبلو