در حال بارگذاری ...
دوشنبه 27 مرداد 1404
tvu.ac.ir

وسوسه

وسوسه‌ای که جان یک جوان را گرفت!

 حضرت_آیت_الله_قرهی(مدظله العالی) در جلسه اخلاقشان فرمودند: مفضّل‌بن‌بشیر است که نقل می‌کند و می‌گوید: یک وسوسه، جوانی را چنان بیچاره کرد که او، در مسیر رفتن به حجّ، گرفتار شد. مفضّل می‌گوید: ما به همراه کاروانی با شتر و … به حجّ می‌رفتیم، در راه که داشتیم می‌رفتیم، به قبیله‌ای از اعراب […]

حضرت_آیت_الله_قرهی(مدظله العالی) در جلسه اخلاقشان فرمودند:
مفضّل‌بن‌بشیر است که نقل می‌کند و می‌گوید: یک وسوسه، جوانی را چنان بیچاره کرد که او، در مسیر رفتن به حجّ، گرفتار شد. مفضّل می‌گوید: ما به همراه کاروانی با شتر و … به حجّ می‌رفتیم، در راه که داشتیم می‌رفتیم، به قبیله‌ای از اعراب بادیه‌نشین رسیدیم. فردی همراه ما بود که تعجّب می‌کردیم چطور دارد با ما به حجّ می‌آید، دائم راجع به مطالب دنیوی صحبت می‌کرد. گاهی به او تذکّر می‌دادم و می‌گفتم: این‌قدر راجع به امور دنیوی صحبت نکن.
همین که ما از دور، چادرهای سیاه این بادیه‌نشین‌ها را دیدیم، آن شخص گفت: در این‌جا دختری زیباروست که بسیار متخصّص است که اگر مار، کسی را نیش بزند، نیش مار را دربیاورد و او را از هلاکت نجات بدهد. حتّی برخی مخصوصاً کاری می‌کنند که مار آن‌ها را نیش بزند تا پیش آن دختر بروند و او را ببینند.
همین‌طور که آن شخص چنین حرف‌هایی می‌زد، جوانی هم همراه ما بود که پخته نبود. آن شخص چنان از جمال آن دختر تعریف کرد که این جوان، گرفتار شد.
عزیزان! اثر همنشین این‌گونه است. گاهی همنشین من و تو، همین فضای مجازی می‌شود، گاهی رفیقی است که به جای آن که دهان باز کند و من و تو را با خدا و امام زمان آشتی بدهد و متّصل کند، از این دنیا و مافیها بیرون بکشد، به مقام انسانیّت خودمان آگاه کند، به سمت بندگی خدا و آن‌جا که پروردگار عالم فرمود: «إنّی جاعل فی الارض خلیفه» ببرد، به من و تو بفهماند که ما «أحسن تقویم» از باب افعل التّفضیل هستیم، ما را به صراط مستقیم هدایت کند و …؛ مع‌الأسف انسان را به سمت بدی‌ها و پلشتی‌ها دعوت می‌کند.
مفضّل‌بن‌بشیر بیان می‌کند: آن جوان دید که در این‌جا ماری نیست، چوبی را که نوکش، تیز بود، برداشت و مدام با آن به پای خودش زد و خراش زیادی ایجاد کرد. دو نفر از جمله آن شخص که چنین حرف‌هایی می‌زد، همراه ما بودند و مدام می‌خندیدند. من هم در تعجّب بودم و می‌گفتم: خدایا! ما داریم سفر حجّ می‌رویم، این‌ چه عملی است که این‌ها دارند انجام می‌دهند!
خلاصه رفتند و گفتند: مار این جوان را نیش زده و می‌خواهد معالجه شود. او را راهنمایی کردند و در چادری بردند. مفضّل می‌گوید: من همراهشان نبودم، امّا یک موقع دیدم که این‌ها بیرون آمدند و هر سه وحشت‌زده هستند. گفتم: چه شده؟ جوان گفت: همان‌طور که این فرد تعریف می‌کرد، این دختر بسیار زیبارو و مثل پنجه‌ی آفتاب و … بود، امّا وقتی به او گفتیم: این نیش مار است، او نگاهی کرد و گفت: این، نیش مار نیست، این، چوبی بوده که آلوده به سمومی از جمله سم مار بوده و دیگر در بدن تو فرو رفته و از من کاری برنمی‌آید.
مفضّل‌بن بشیر می‌گوید: تا شب نرسید که دیدیم بدن او کبود شد و مدام می‌لرزید و می‌ترسید. صورتش سیاه شد و وضع بدی پیدا کرد، هر چه به آن زن جوان رفتند و بیان کردند که علاجی بیندیشد، گفت: من علاجی بلد نیستم. من فقط می‌توانم زهر مار را که نیش زده، بیرون بکشم. این سم اصلاً به خون او ورود پیدا کرده و دیگر کاری از من برنمی‌آید.
مفضّل می‌گوید: به شب نکشید که آن جوان، جان داد و من ماندم که خدایا! یک وسوسه با انسان چه می‌کند!
در این‌جا یک وسوسه، جان این جوان را گرفت، امّا گاهی یک وسوسه، روح ایمان را از ما می‌گیرد. یک وسوسه، ما را به سمتی می‌برد که دیگر دین و ایمانمان و عاقبت به خیری‌مان را از دست می‌دهیم.