از بالا خیابان مشهد که به سمت حرم امام رضا (ع) میروی نرسیده به حرم دقیقا سر چهارراه شهدا مسجد پر رفتوآمدی است که زائران و مجاوران علیبنموسیالرضا (ع) پیش یا پس از زیارت آنجا را برای اقامه نماز انتخاب میکنند: مسجد کرامت. مسجدی است که در سالهای پیش از انقلاب یکی از مراکز اصلی مبارزه مردم مشهد علیه رژیم پهلوی بوده است. ماه رمضان سال ۵۳ برای اهالی این مسجد و امام جماعتش اگر چه همراه با بشارت فرارسیدن ماه مهمانی خدا بود اما شدت و سختگیری ساواک در ممانعت از برگزاری جلسه قرآن و سخنرانی کام آنان را تلخ نمود. ساواک، حاجی کرامت بانی مسجد را احضار کرده بود و هشدار داده بود که سیدعلی خامنهای از این پس حق سخنرانی در مسجد را ندارد؛ و همین مقدمهای شد برای بازگشت استاد خامنهای به مسجد قدیمیتر و کوچکتر مشهد: مسجد امام حسن. همین بازگشتِ جلسات سخنرانی و درس و معرفت ایشان به مسجد امام حسن و حضور مشتاقان و علاقمندان هم باعث شد مسجد امام حسن علیهالسلام بعدها به پیشنهاد امام جماعتش توسعه پیدا کند و حتی از مسجد کرامت هم بزرگتر و پررونقتر شود. این بار جلسهی قرآن در مسجد امام حسن برگزار میشد با عنوانی جذابتر و محتوایی گیراتر: «طرح کلی اندیشهی اسلامی در قرآن». این جلسات چهار سرفصل اصلی داشت: ایمان، توحید، نبوت و ولایت. و فرصتی برای طرح سرفصل پنجم با موضوع امامت هم دست نداد. شش جلسهی پایانی، که به موضوع ولایت اختصاص داشت، در سالهای بعد از انقلاب بارها در قالب جزوه و کتابچه منتشر شده است. نشریهی خط حزبالله در اطلاعنگاشت این هفته به اختصار، به این شش گفتار مهم پرداخته است.
گفتار اول. پیامبران و کارخانه آدمسازی
گفتیم که پیغمبر میآید برای "به تکامل رساندن انسان" میآید برای کامل کردن و به اتمام رساندن مکارم اخلاق. از چه راهی و از چه وسیلهای پیغمبر استفاده میکند برای ساختن انسان؟ چه جوری انسانها را پیغمبر میسازد؟ [آیا] مدرسه درست میکند؟ مکتب فلسفی درست میکند؟ [آیا] پیغمبر صومعه و جایگاه عبادت درست میکند؟ گفتیم که نه؛ پیغمبر برای ساختن انسان، "کارخانهی انسانسازی" درست میکند. پیغمبر ترجیح میدهد که ده سال، بیست سال، دیرتر موفق بشود؛ اما آنچه میسازد، یک انسان و دو انسان و بیست تا انسان نباشد؛ کارخانهی انسانسازی درست کند که به طور خودکار انسانِ کامل پیغمبرپسند تحویل بدهد.
کارخانة انسانسازی چیست آقا؟ کارخانة انسانسازی، جامعه و نظام اسلامیست. اینجا آن نقطهی پیچ، نقطة اساسیِ توجه و تکیهی حرف است. آنچه که با دقت باید فهمید، این است که پیغمبر یکی یکی گوش انسانها را نمیگیرد به یک کنج خلوتی ببرد، در گوششان زمزمهی مِهر خدا بنوازد. پیغمبرها مکتب علمی و فلسفی تشکیل نمیدهند تا یک مشت شاگرد درست کنند، این شاگردها را بفرستند تا مردم را در اقطار عالم هدایت کنند. پیغمبر کارش از این قرص و قائمتر، استوارتر و ریشه-دارتر است. چه کار میکند؟ یک کارخانهای که از آن کارخانه جز انسان بیرون نمیآید، میسازد و آن کارخانه، "جامعهی اسلامی" است.
گفتار دوم. بعد اول ولایت: به هم پیوستگی مؤمنین
یک عده و یک جبهه را پیغمبر به وجود میآورد، اینها در میان چه جامعهای دارند زندگی میکند؟ در میان جامعهی جاهلی. اگر بخواهند این جریان باریک، که به نام اسلام و مسلمین به وجود آمده، در میان آن جامعهی جاهلیِ پُر تعارض و پُر زحمت باقی بماند... بایستی این مسلمانها را... آنچنان به هم متصل و مرتبط کنند که هیچ عاملی نتواند اینها را از یکدیگر جدا کند...
مثل چه؟ مثل یک عده کوهنوردی که از یک راه صعبالعبور کوهستانی دارند عبور میکنند... تا برسند به قلهی کوه. به اینها گفته میشود کمربندهایتان را به هم ببندید، جدا جدا و تک تک حرکت نکنید که اگر تنها ماندید، خطر لغزیدن هست؛ حالت بههمبستگی شدید کوهنوردان، نمایشگر حالت بههمبستگی و جوشیدگی شدید مسلمانانِ آغاز کار است... این پیوستگیِ مسلمانان با یکدیگر، آیا در قرآن و حدیث نامی دارد، یا نه؟ بله؛ این نام، ولایت است، ولایت... در اصطلاح اوّلی قرآنی، ولایت یعنی بههمپیوستگی و همجبههگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحدند. هر چه بیشتر این جبهه باید افرادش به همدیگر متصل باشند و از جبهههای دیگر و قطبهای دیگر و قسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند، چرا؟ برای اینکه از بین نروند، هضم نشوند. این را در قرآن میگویند ولایت.
گفتار سوم. بعد دوم ولایت: قطع وابستگی به غیرمسلمین
یکی [از ابعاد دیگر ولایت] این است که جامعهی مسلمان، وابسته و پیوستهی به عناصر خارج از وجود خود نباشد، پیوستگی به غیر مُسلِم نداشته باشد. و البته این پیوسته نبودن و وابسته نبودن یک حرف است، به کلی رابطه نداشتن، یک حرف دیگر است. هرگز نمیگوییم که عالم اسلام در انزوای سیاسی و اقتصادی به سر ببرد و با هیچ یک از امتها و کشورها و قدرتهای غیرمسلمان رابطهای نداشته باشد؛ نه، این نیست مطلب. مسئله، مسئلهی وابسته نبودن است، پیوسته و دنبالهرو نبودن است، در قدرتهای دیگر هضم و حل نشدن است، استقلال و روی پایِ خود ایستادن است.
گفتار چهارم. بعد سوم ولایت: ارتباط و اتصال با ولی
یک جلوهی دیگر از جلوههای ولایت که از همه مهمتر این است و ضامن بقای ولایت به معناهای اول و دوم هم همین است؛ این است که جامعهی اسلامی نیازمند یک مرکز ادارهکننده با شرایطی خاص است. اگر] جامعه اسلامی [بخواهد آن دو رویه و دو بُعد و دو جانب ولایت را در خود تأمین بکند، محتاج است که یک مرکز فرماندهی مقتدری در درون خود داشته باشد تا همهی عناصرِ فعال این جامعه، نشاط فکری و عملی خود را از آن مرکز الهام بگیرند. آن مرکزی که در بطن جامعه و متن جامعهی اسلامی، همهی جناحها را اداره میکند، هر کسی را به کار لایقِ به شأن خودش مشغول میکند، از تعارضها جلوگیری میکند، نیروها را به یک سمت هدایت میکند؛ او باید از سوی خدا باشد، باید عالِم باشد، باید آگاه باشد، باید مأمون مصون باشد، باید یک موجود تبلور یافتهای از تمام عناصر سازندهی اسلام باشد، باید مظهر قرآن باشد؛ اسم او را چه می-گذاریم؟ اسم او را میگذاریم «ولیّ»... این هم یک بعد و یک بدنه و یک رویهی دیگر از ابعاد مسئلهی ولایت.
گفتار پنجم. جامعهی با ولایت چگونه است؟
ولایت یک جامعه به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولیّ در آن جامعه، اولاً مشخص باشد، بدانند که این است ولّی، ثانیاً منشأ و الهامبخش همهی نیروها، نشاطها، فعالیتهای آن جامعه باشد. قطبی باشد که همهی جویها و سرچشمهها از او سرازیر میشود. مرکزی باشد که همهی فرمانها را او میدهد و همهی قانونها را او اجرا میکند. نقطهای باشد که همهی رشتهها و نخها به آنها برگردد، همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند. موتور زندگی را او روشن بکند در این جامعه، راننده و پیشقراول کاروان زندگی در جامعه، او باشد. این جامعه، جامعهی دارای ولایت است.
گفتار ششم. معنای دقیق هجرت
تعهد الهی ما این است که ما خودمان را از قید و بند ولایت طاغوت رها کنیم، نجات بدهیم و برویم تحت سایهی پرمیمنت ولایتِ الله. خارج شدن از ولایت ظالم و وارد شدن به ولایت عادل، اسمش هجرت است... سؤال این است: آیا نمیتوان در ولایت طاغوت بود و مسلمان بود؟... مسلمان زیستن، یعنی تمام امکانات و انرژیها و نیروها و قدرتها و استعدادهای یک انسان، دربست در اختیار خدا بودن... بهطور کلی فرد، نمیتواند مسلمان باشد و وجودش، امکاناتش، انرژیهایش، همهی قوّهها و نیروهایش و استعدادهایش، تحت فرمان خدا باشد، در حالیکه در جامعهی طاغوتی زندگی بکند، چنین چیزی ممکن نیست... پیغمبر هم هجرت کرد؛ اما قبل از آنی که پیغمبر هجرت بکند، دار الهجرهای تقریباً وجود نداشت، پیغمبر با هجرت خود، دارالهجره را ایجاد کرد. گاهی لازم میشود که گروهی از انسانها با هجرت خود، نقطهی شروع هجرت را آغاز کنند، جامعهی الهی و اسلامی را بنیانگذاری کنند، به وجود بیاورند، دارالهجرة ایجاد کنند، آن وقت مؤمنین به آنجا هجرت کنند.